مجله نوجوان 18 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 18 صفحه 31

حکایت مرجان کشاورزی آزاد سه نصیحت مردی خسیس به حمالی گفت: «این صندوق را به بالاخانه ببر. مراقب باش آن را نیاندازی، چون که داخل آن پر از ظرف شیشهای است.» حمال گفت: «مزد چه میهی؟» مرد گفت: «تو را سه نصیحت میکنم که هر یک هزاران سکه طلا ارزش دارد.» حمال پذیرفت و صندوق را بر پشت گذاشت و راه افتاد. وقتی که یکسوم راه را طی کردند، مرد خسیس گفت: «نصیحت اول این که اگر کسی به تو گفت نقد بهتر از نسیه است، بشنو و باور مکن!» حمال هنوز در فکر نصیحت اول بود که دوسوم راه طی شد. مرد گفت: «و اما نصیحت دوم؛ اگر کسی به تو گفت پول سیاه بهتر از پول نقره است، بشنو و باور مکن!» حمال به آخرین پله که رسید، گفت «نصیحت سوم را بگو.» مرد گفت: «هان! این هم نصیحت سوم؛ اگر کسی به تو گفت نخود پخته لذیذتر از کباب است، بشنو و باور مکن!» حمال نصیحت سوم را شنید. کمی فکر کرد. صندوق را از بالای پلهها پایینانداخت و گفت: «اگر کسی به تو گفت در این صندوق چیزی سالم مانده است، بشنو و باور مکن!» نامه سلامتی مردی به سفری طولانی میرفت. همسر او گفت: «در طول مدتی که در سفر هستی، برایم نامه بنویس و مرا از احوال خود باخبر کن.» مرد قول داد، نامهای بنویسد و خبر سلامتی خود را برای همسرش بفرستد و راهی سفر شود. پس از مدتی، نامهای نوشت تا آن را به خانه بفرستد، اما هیچ کس را نیافت تا نامه را به همسرش برساند. قول داده بود و باید هر طور شده، نامه را به خانه میرساند. سپس تصمیم گرفت خود، نامه را به شهر و خانهاش ببرد. به سمت شهر خود به راه افتاد و پس از چندین روز به خانه رسید. زن وقتی شوهرش را دید، خیلی خوشحال شد. مرد بیهیچ گفتگویی نامه را به او داد و گفت: «بگیر! این نامه! خبر سلامتی خود را در آن نوشتهام» و فوراً قصد بازگشت کرد: زن با تعجب گفت: «حال که پس از مدتی آمدهای، به کجا میروی؟» مرد گفت: «من نامه سلامتیام را آوردهام. نیامدهام که آمده باشم!»

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 18صفحه 31