مجله نوجوان 18 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 18 صفحه 14

این میوهها دکوری نیست! اگر بنویسم که همهاش تقصیر خالهجان است بیانصافی است. خالهجان میخواست مهربانی کند، بنابراین میگفت به حرف مادرتان زیاد توجه نکنید و تعارف را کنار بگذارید و راحت باشید و هرچه دلتان میخواهد نوش جان کنید لبخند خالهجان به ما قوت قلب میداد ولی تا میخواستیم دلی از عزا دربیاوریم، چشمغرههای مادرمان حالمان را میگرفت. بعضی وقتها هم لبهایش را میگزید و با سر اشاره میکرد و این یعنی که وقتی به خانه برسیم، حسابمان را میرسد. کمکم دارم به این نتیجه میرسم که احتمالاً بیشترش تقصیر خالهجان است. چون خالهجان بود که اول این جلمه رابه کار برد و به جای اینکه تعارف معمولی بکند، گفت: «این میوهها و شیرینیها دکوری نیستند، اینها را برای خوردن آوردیم.» آقایی که شما باشید ما این همه حرف حساب و حممتآموز شنیدهایم و خواندهایم و فراموش کردهایم، اما این جملههای خالهجان را هرگز فراموش نمیکنیم، برای اینکه باب دلمان است. البته حالا بزرگ شدهایم و به قول قدیمیها سری توی سرها درآوردهایم و بفهمی نفهمی برای خودمان کسی هستیم، یعنی خودمان که نباید بگوییم، اما همین را هم کمکم کشف کردیم. از کجا؟ از آنجا که ما را برای ضبط برنامه تلویزیونی و مصاحبه و عکس و تفصیلات دعوت کردهاند. حالا ما نشستهایم و اطرافمان نورافکنها و دوربینها و فیلمبردارها و صدابردارها ایستادهاند. اما این دل بیصاحب ما مگر میایستد. نه این که از استودیو و دوربین هیجان زده بشویم، نه پدرجان. ما گرگ باران دیدهایم. اما این سبد پر از میوههای رنگارنگ که زیر نور استودیو، درخشانتر و چشمگیرتر هم نشان میدهد، ما را به هیجان آوردهاست. حالا ما هستیم و خاطرات منزل خالهجان و آن جلمه دلنشین که «این میوهها دکوری نستند بفرمایید، نوش جان کنید.» این طوری که نمیشود. این همه آدم توی استودیو هستند با این همه نورافکن و دوربین. درست است که مادرمان نیست که چشمغره برود، اما خالهجان هم نیست که لبخند بزند و تعارف کند فقط میوهها هستند که لبخند و حتی چشمک میزنند. خیلی خوب شد، یعنی عالی شد. برق استودیو قطع شده و همه کارکنان رفتهاند که برق اضطراری را برقرار کنند. من ماندهام و میوهها و آن جمله یادگار خالهجان که «این میوهها دکوری نیستند.» سیبی برمیدارم و امتحان میکنم. درشت است و شیرین و خوشخوراک بعد پرتقال، بعد موز و نارنگی، بعد گلابی و کیوی، بعد ... برق آمده فیلمبردار و کارگردان صحنه هم آمدهاند دل و روده من هم داره بالا میآید. کارگردان صحنه عصبانی است و سر منشی صحه داد میزند: این میوهها را کی به هم زد؟ چرا دکور صحنه را خراب کردید؟ اینها را دکوراتور چیده بود و رویشان اسپری براقکننده پاشیده بودیم. چرا بدون اجازه به دکور دست میزنید؟ «گر اینجا خانه خالهتان است؟ اینجا استودیو تلویزیونی است.» خیال کن که آدم حسابی شدهای. خیال کن که برای خودت کسی هستی؛ بیچاره وقتی که استودیو تلویزیونی و خانه خالهجان را یکی میدانی، وقتی که نمیفهمی در استودیو تلویزیونی همه چیزهای رنگارنگ و براق و چشمگیر دکوری است، وقتی که نمیتوانی جلوی شکمت را بگیری و کار دست خودت میدهی، وقتی بعد از این همه سال هنوز به چشمغرههای ماردانه نیا زداری ... هر بلایی که به سرت بیاید کم است. دلدرد و مسمومیت که سهل است. بچهمحصل

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 18صفحه 14