مجله نوجوان 18 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 18 صفحه 24

قصههای کهن قسمت سوم (پایانی) تولد رستم شهاب شفیعی مقدم مروری بر گذشته سام، فرزند نریمان بعد از سالها صاحب فرزندی شد، اما به دلیل اینکه موهای فرزندش سفید بود، او را در کوه البرز، تک و تنها رها کرد تا اینکه سام بر اثر خوابی که میبیند به کوهستان میرود و فرزندش «زال» را به خانه باز میگرداند. روزی، زال با سپاهیانش برای بازدید از کابل به آنجا میروند. در آنجا او عاشق رودابه، دختر مهراب شاه می­شود و از آنجا که نژاد مهراب به ضحاک میرسید، وقتی منوچهرشاه از این ماجرا باخبر شد، به سام، پدر زال فرمان داد تا با سپاهی گران به طرف کابل حمله کند و مهرابشاه و خانوادهاش را نابود کند. سام نیز با اینکه با پیوند زال و رودابه موافقت کرده بود، چارهای جز اطاعت پادشاه نداشت و با سپاهی گران به طرف کابل حمله کرد. زال که در کابل و در نزد مهرابشاه به سر میبرد، وقتی از خبر حمله پدرش به کابل آگاه شد، به سراغ منوچهر شاه رفت تا بلکه بتواند نظر او را در مورد حمله به کابل عوض کند. و اینکه ادامه ماجرا؛ بالاخره زال به کاخ منوچهرشاه رسید. وقتی شاه از آمدن زال آگاه شد به او اجازه داد تا وارد شود. سپس زال به نزد منوچهرشاه رفت. نخست خدای را یاد کرد و به شاه آفرین گفت و از شاه خواست تا در مورد پذیرفتن پیوند او با رودابه، دختر مهراب، تجدیدنظر کند و از او خواست که به سام بگوید تا از ادامه حمله به کابل دست بکشد. منوچهرشاه که در تصمیمگیری تردید داشت، اخترشناسان و موبدانش را دعوت کرد و از آنها خواست تا در مورد این قضیه تصمیم بگیرند. اخترشناسان به شاه گفتند: از این، دخت مهراب و از پور سام گوی پرمنش زاید و نیکنام از دختر مهراب و از پسر سام، پسری با رفتار خوب و نامی نیک به دنیا میآید که بسیار دلیر و دلاور است و کسی در بزم و رزم با او توان رقابت ندارد. منوچهر از شنیدن سخنان آنان شاد شد. سپس نامهای به سام نوشت و پس از سپاسگزاری از خداوند یکتا و آفرین گفتن به دلاوریهای سام، از او خواست تا از ادامه حمله به کابل دست بکشد و به زال مژده داد که با پیوند او به رودابه موافق است. زال نیز با دلی پر از امید به نزد پدرش بازگشت. بالاخره خبر موافقت منوچهرشاه با پیوند زال و رودابه به درگاه مهراب کابلی رسید. مهراب نیز از این خبر شاد شد و این خبر خوب را به همسر و دخترش مژده داد که با پیوند او با رودابه موافق است. زال نیز با دلی پر از امید به نزد پدرش بازگشت. بالاخره خبر موافقت منوچهرشاه با پیوند زال و رودابه به درگاه مهراب کابلی رسید مهراب نیز از این خبر شاد شد و این خبر خوب را به همسر و دخترش مژده داد. آنگاه همگی با هم به آذینبندی و تزئین کاخ پرداختند و کاخ را مثل بهشت آراستند و منتظر آمدن زال و پدرش، سام ماندند. همه جای شهر کابل با پرچمهای رنگی تزیین شده بود و مهراب و سپاهیانش به پیشواز سام و زال رفتند. بالاخره زال و سام در راه به مهراب رسیدند. مهراب و سپاهیانش از اسب پیاده شدند و با احترام از آنان استقبال کردند. سپس همگی با هم به سوی کاخ مهراب حرکت کردند. وقتی که به کاخ مهراب رسیدند سام از اسب پیاده شد و با خنده به همسر مهراب گفت: تا کی میخواهی رودابه را از ما پنهان کنی؟ سیندخت نیز در پاسخ سام به او گفت: اگر میخواهی روی همچو آفتاب رودابه را ببینی اول باید هدیهات را تقدیم کنی. سام نیز به او گفت: ز گنج و ز تاج و ز تخت و ز شهر مرا هر چه باشد، شمار است بهر هر آنچه را میخواهی بگو تا به تو بدهم، از گنج و تاج و تخت و حکومت، هر آنچه که دارم شما نیز از آنها بهرهمند هستید. آنگاه سیندخت آنها را به جایگاه رودابه برد. سام گفت تا مهراب جلو شود. سپس عروس و داماد یعنی زال و رودابه را به تخت زرین نشاندند و بر سرشان زبرجد و زر و دینار افشاندند. روزی از روزها رودابه به مادرش گفت: مادر آنقدر سنگین شدهام که انگار درونم را از سنگ و آهن پر کردهاند. نیروی راه رفتن و نشست و برخاست نیز ندارم. تا اینکه روزی دیگر رودابه از بدحالی بیهوش شد و از هوش رفت. وقتی زال، همسرش را در این وضعیت بد دید، بسیار ناراحت و اندوهگین شده و از شدت اندوه چشمانش

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 18صفحه 24