مجله نوجوان 18 صفحه 11
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 18 صفحه 11

نان و پنیر یاد دارم که هنوز به سن هفت سال نرسیده بودم که به مکتب بروم. مرحوم پدرم با آقای حجتالاسلام مرتضی پسندیده و آقای سید نورالدین که وکیل پایه یک دادگستری بودند که هر دو نفر برادر امام بودند، رفت و آمد داشتند. وری ناهار مهمان مرحوم آقای سید نورالدین بودیم. جمعی از سرشناسان خمین نیز مهمان بودند. موقع ناهار سفره بزرگی در همان اتاق بزرگ بیت امام گستردند (البته امام این خانه را به برادران خود واگذار فرموده و مهمانی را آقای سید نورالدین، برادر امام داده بودند). موقع ناهار که از همه نوع غذاهای اعیانی که زعفران پلو در رأس آنها بود با مرغ در سر سفره چیده شده بود و ظرفهای بسیار مرغوبی علاوه بر غذاهای لذیذ، زینتبخش سفره بود. در حین غذا خوردن متوجه شدم که یک آخوند، دستمالی یزدی از زیر عبای خود بیرون آورد و گوشه سفره آن را باز کرد. قدری نان لواش محلی و یک تکه پنیر داخل دستمال بود. ایشان هم شروع به خوردن نان و پنیر نمود. پس از چند دقیقه با کنجکاوی کودکانه دیدم که آن آخوند اصلاً به هیچ کدام از غذاهای سفره دست نزد. من با دست به پهلوی پدرم زدم و گفتم: بابا چرا آن آخوند پلو نمیخورد و نان و پنیر میخورد؟ پدرم به من گفت: حرف نزن بعداً برایت میگویم. مرحوم اعتمادالشعراء متخلص به پریشان که کنار پدرم نشسته بود لبخندی به من زد و به پدرم گفت: علیقلیخان پسرت باهوش و کنجکاو است. دیگر حرفی زده نشد. خوردن غذا تمام شد. سفره را برچیدند. چند نفر آفتابهلگن و حوله به دست، وارد اتاق شدند. البته این افراد قبل از گستردن سفره نیز با همین آفتابهلگنها وارد اتاق شده بودند. بعضی از مهمانها دستهای خود را شستند و به وسیله حولهای که روی شانه همان شخص حامل آفتابهلگن بود، دستهای خود را خشک کردند. چون قاشق و جنگال نیز کنار بشقابها بود، بیشتر مدعوین چه قبل و چه بعد از غذا دست نشستند. وقتی مهمانها بعد از صرف چای و میوه از منزل میزبان خارج شدند و من هم با پدرم از منزل که همان بیت امام بود، خارج شدیم، مجدداً از پدرم پرسیدم. بابا چرا آن آخوند پلو نخورد. پدرم گفت: پسرجان در آن مجلس که نمیشد من جواب تو را بدهم. حالا موضوع را به تو میگویم. آن آخوند اسمش آقا روحالله است و برادر آقای پسندیده و سید نورالدین است. ایشان همیشه اوقات خوراکش نان و پنیر است. ایشان از تشریفات و همچنین از غذاهار بسیار لذیذ پرهیز میکنند و اصولاً زندگی ساده و بیتکلفی دارند. از خاطرات سرهنگ عزیزالله ابراهیمی

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 18صفحه 11