مجله کودک 22 صفحه 7
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 22 صفحه 7

گذاشت زمین و نی نی عروسک را از دم دستم برداشت و برد عقبتر و دستش را تکان داد و گفت: «محمد مهدی، پسر گُلم، بیا عروسک رو بگیر.» دوباره مجبور بودم که زور بزنم و برم جلو. خیلی کار سختی بود. مثل وقتی که من و محمد حسین دو، سه روز شکممان کار نمی­کرد، بعد هی باید زور می­زدیم. دوباره دستم را گذاشتم زمین و پاهایم را جمع کردم توی شکمم و زور زدم و رفتم جلو. مامانی گفت: «آفرین، بیا.» باز رفتم تا رسیدم به نی­نی عروسک. تا خواستم آن را بگیرم، مامانی آن را برداشت و برد عقب. من زدم زیر گریه. من کلی زحمت کشیده بودم تا بروم جلو. مامانی گفت: «خیلی خب، بیا بگیر.» بعد نی­نی عروسک را داد به من و رفت. مامانی قلابیِ محمدحسین را آورد و گذاشت رو به روی او. بعد دستش را گذاشت کف پای محمد حسین و گفت: «تو چون تُپل­تری، یک کم برات سخت تره، من کمکت می­کنم که بری.» محمد حسین هم زور زد، آن قدر زور زد که صورتش یک رنگ دیگر شد و فقط یک ذره رفت جلو. مامانی همان طور دستش را گذاشته بود کف پای محمد حسین. او هم ذره ذره رفت تا رسید به مامانی قلابی. بعد تا خواست آن را بردارد، مامانی آن را برد عقب. این خیلی بد است که یک مامانی، نی­نی­اش را اذیت کند. اگر یک نی­نی، مامانی­اش را اذیت کند، مامانی­اش او را دعوا می­کند؛ ولی وقتی یک مامانی، نی­نی­ها را اذیت می­کند، هیچ کس چیزی نمی­گوید. کاشکی این آدم بزرگ­ها یک روز خودشان نی­نی بشوند تا بفهمند که نباید ما را اذیت کنند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 22صفحه 7