مجله کودک 22 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 22 صفحه 31

این خواست پروردگار است که به دست تو به سویش روانه شوم.» ابراهیم فرزند را در آغوش گرفت. شانه­های پسر را بوسید و گریست. اسماعیل اشک داغ پدر را پاک کرد و گفت: «این برای من سعادتی بزرگ است. در اجرای فرمان خدا تاخیر مکن.» شانه­های ابراهیم در میان دستهای جوان پسر می­لرزید و باد زوزه می­کشید. *** سحرگاه ابراهیم و اسماعیل به راه افتادند؛ با کارد و طنابی در دست. تا جایی که می­توانستند از دهکده دور شدند. در میان تپه­ها، کنار بوته­ای بلند، اسماعیل بر زمین زانو زد. طناب را به دست پدر داد و گفت: «دستهایم را همچون قربانیان ببند. پشت سر من بایست تا به چشمانم نگاه نکنی، مبادا که پشیمان شوی و از فرمان پروردگار سربپیچی.» ابراهیم سکوت کرده بود. به اسماعیل جوانش نگاه کرد؛ به تنها فرزندش. اسماعیل پشت به پدر نشسته بود. ابراهیم نام خدا را بر زبان آورد و کارد را بر گلوی فرزندش کشید. اما کارد نبرید. یک بار دیگر؛ باز هم بی­فایده بود. اشک از چشمانش سرازیر می­شد و در میان انبوه ریشهای سفیدش می­نشست. یک بار دیگر؛ کارد نبرید. باز هم کارد نبرید. در همین لحظه صدایی به گوش رسید: «ای ابراهیم! تو از امتحان سرافراز برآمده­ای. ما قربانی تو را پذیرفتیم. اینک به جای اسماعیل هدیۀ ما را قربانی کن!» ابراهیم حیرت زده به اطراف نگاه کرد. ناگهان پشت بوتۀ بلند قوچی را دید که ایستاده و بر او نگاه می­کرد. ابراهیم سجدۀ شکر کرد و دستهای اسماعیل را گشود. پدر و پسر یکدیگر را در آغوش گرفتند و گریستند. ابراهیم به فرمان خدا قوچ را قربانی کرد و این سنتّی ماندگار برای تمام مسلمانان شد تا در عید قربان و مخصوصاً در مراسم حج، گوسفند، شتر، گاو یا هر چه در توان دارند، قربانی کنند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 22صفحه 31