برای چه دوست داشتی
همراه آنها بروی؟
خُب معلوم است، همه
دوست دارند به زیارت خانه خدا
بروند.
دلت برایشان تنگ شده؟
بله.
یعنی دلت میخواست نروند؟
نه، درست است دلم برایشان تنگ شده
ولی این یکی به دلتنگیاش میارزد!
چه طور؟
آنجا برایم دعا میکنند که در زندگی آدم
موفقی باشم. تازه سوغاتی هم یادشان نمیرود!
وقتی که برگردند، اولین چیزی که
به آنها میگویی چیست؟
نمیدانم. ولی ممکن است خندهام بگیرد.
چرا؟
تا به حال پدرم را با سر تراشیده ندیدهام!
فکر میکنی چرا سرشان را
میتراشند؟
پدرم گفته برای اینکه ظاهرشان همه
شبیه هم باشد.
گفتی پدر و مادرت تو را دعا میکنند،
تو هم آنها را دعا میکنی؟
خیلی.
بچههایی که پدر و مادرشان به سفر خانۀ
خدا رفتهاند کم نیستند. زهرا مناجاتی هم پدر و مادرش به
سفر حج رفتهاند. او این روزها در کنار دختر عموهایش در
خانه عمویش زندگی میکند. زهرا کلاس چهارم دبستان
است. او میگوید: «دلم برایشان خیلی تنگ میشود؛ اما
خوش به حالشان، آنها دلشان برای من تنگ نمیشود!»
چرا؟
الان آنها در حال و هوایی هستند که دلشان برای
هیچ کس تنگ نمیشود.
این روزها خیلی از پدر و مادرها از بچههایشان دور
میشوند و ممکن است دلشان هم برای هم تنگ شود،
اما این یکی به قول محسن به دل تنگیاش میارزد!
پدر و مادر محسن امانی که دانشآموز کلاس چهارم
دبستان است، امسال به سفر حج رفتهاند و او این روزها با
مادربزرگش زندگی میکند. محسن میگوید: «خیلی
دوست داشتم من هم با آنها میرفتم، ولی نمیشد.»
مجلات دوست کودکانمجله کودک 22صفحه 14