مجله کودک 22 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 22 صفحه 10

ماه و ماهی ها فاطمه سالاروند همین موقع بقیۀ بچه ماهی­ها هم شروع کردند به حرف زدن، هر کدام چیزی می­گفت. ماهی سفید، دم ظریفش را تکانی داد و گفت: «هر دو شما اشتباه می­کنید. این نه یک گنج است و نه یک نان خوشمزه. فقط یک آینه است برای من تا پولکهای زیبایم را در آن تماشا کنم!» ماهی سیاه خال­دار که از بقیه کوچکتر و شیطان­تر بود، گفت: «... فکر می­کنم که اسباب­بازی باشد. وای که چقدر بازی با آن کیف دارد. بیایید با هم بازی کنیم...» و همین که خواست به آن چیز عجیب نزدیک شود، ماهی خاکستری جلویش را گرفت و گفت: «بهتر است که به آن نزدیک نشویم، از کجا معلوم که یک تله نباشد؟ حتماً یک تله است. باید مراقب باشیم تا گرفتار نشویم. هیچ کس نباید به آن نزدیک شود.» با این حرف بچه ماهی­ها خود را جمع و جور کردند و عقب­تر رفتند. ناگهان صدایی به گوش رسید: «نه بچه­ها، لازم نیست از آن بترسید!» بچه ماهی­ها با تعجب به طرف صدا برگشتند. ماهی پیری که روی جلبکی نشسته بود، به حرفهای آنها گوش می­داد. ماهی پیر خندید و گفت: «شما بچه ماهی­های زرنگ و باهوشی هستید. خیلی خوب است که قبل از انجام هر کاری درباره آن خوب فکر کنید. شاید این چیز عجیب شبیه یک گنج، یک نان، آینه، اسباب بازی یا حتی تله باشد؛ اما شب شده بود، اما بچه ماهی­ها هنوز مشغول بازی بودند. توی آب می­چرخیدند و با سر و صدا همدیگر را دنبال می­کردند. با صدای ماهی نقره­ای همه دست از بازی کشیدند و ساکت شدند. ماهی نقره­ای دوباره با صدای بلند گفت: «گنج...گنج!» بچه ماهی­ها با تعجب به هم نگاه کردند و پرسیدند: «گنج؟» و شناکنان به طرف ماهی نقره­ای رفتند. ماهی نقره­ای فریاد زد: «جلوتر نیایید. هیچ کس نباید به گنج من دست بزند. خودم پیدایش کردم!» ماهی نقره­ای این را گفت و دور سکۀ بزرگی که روی آب شناور بود، چرخی زد. او مراقب بود تا کسی به آن نزدیک نشود. بچه ماهی­ها با دهان باز و چشمهای گرد به ماهی نقره­ای و گنجش نگاه می­کردند. یکی از ماهی­ها گفت: «ولی این که گنج نیست...» ماهی قرمز تپلی در حالی که آب دهانش را قورت می­داد، گفت: «این یک نان برشته و خوشمزه است، آخ که چقدر دلم می­خواهد آن را بخورم...» و خواست که یک گاز گنده به آن بزند که ماهی نقره­ای جلویش را گرفت و گفت: «نه، این کار را نکن!»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 22صفحه 10