اما مسئلۀ نبوت حضرت ختمی مرتبت در عالم شهادت و شهر دیجور طبیعت از این قرار است:
حضرت امام(قده) در مباحث مربوط به صادر اوّل و اوّلین جلوۀ حقیقت محمدیه در عالم خلق در مقام ظهور به فیض مقدس و نفس رحمانی و قبول اوّلین تعین جبروتی در کسوت عقل اوّل، چند حدیث جامع نقل، و با ذوق خاص خود به شرح و بیان آن پرداختند. حقیر در ضمن تحریر تحقیقات مؤلف علّام به نقل چند حدیث معجز نظام و عرشی بنیان و اساس پرداخت، و عرض کرد: أوّل من قرع باب الأحدیة هو العقل. و من الحق ظهر فیض الوجود و إلیه یعود.
عرض شد که در خمیره و بنیۀ حقیقتِ عقل مجرد از حقایق ارسالیه، یعنی
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 151 «خلیفةالرحمان»، قبول تنزلات بعد تنزلات، بإذن اللّه الواحد القهار و تأئیده، برای انبساط نور هستی در طول و عرض عالم وجود نهفته است. و إن سألت الحق، العقل یتنزل بتنزل الحق إلی العوالم الخلقیة. و این تنزل بر سبیل انخلاع و تجافی نیست؛ کما توهمه بعض من لا خبرة له. شک و ریبی از این جهت نیست که حقیقت «قرآن» و «فرقان» نازل بر قلب صاحب شریعت محمدی، صلوات اللّه علیه و آله، که «کلام» نام دارد، قبل از نزول کلام ذاتی حق است. و این کلام از آن جهت که علم حق به نظام اتم و به جمیع کلمات و حروف و آیات وجودیه عین ذات اوست، و «تنزل» نیز به معنای تجافی و انخلاع نیست ـ که فرمود: «إنَّا أَنْزَلْْنَاهُ فی لَیْلَةِ القَدْرِ.»ـ آنچه نازل می شود رشح و ظل آن حقیقة الحقایق است.
اسماء الهیه به «خزاین غیبی» تعریف شده اند: «و إنْ مِنْ شَیْءٍ إلاّ عِنْدَنَا خَزَائنُه و ما نُنَزِّلُهُ إلاّ بِقَدَرٍ مَعلومٍ.» لازمۀ نزولْ قبول حد است؛ وگرنه کلیۀ کمالات وجودیه به مقام جمعی در «اُم الکتاب»، و یا در مرتبۀ واحدیت و احدیت، موجودند، و از طریق اسماء بر عالم نازل می شوند. بناءاً علی ماحققناه، عقل اوّل بدون تجافی از مقام خود متنزل گردید؛ و یا قبول سیر و عروج به عالم شهادت نمود؛ و بعد از ظهور به صور بسایط و عروج به عالم معدنی و نباتی و حیوانی و استقرار در رحم و طی درجات نباتی و حیوانی، لباس انسانی در برنمود، و به طرف مقصد اصلی روان گردید، و سرانجام به عقل اوّل متصل گشت. اگر سائلی بپرسد که فیض به حضرت ختمی مرتبت از چه مقامی نازل و فایض می گردید. جواب آن است که حقیقت محمدیه و عین ثابت او متکفل تربیت او بود. چه آنکه حقیقت هر موجود عبارت است از نحوۀ تعین او در علم حق؛ و تعین آن حقیقت در علم حق جامع جمیع تعینات و حقایق است؛ و حقیقت محمدیه ظهور و صورت و تعین اسم جامع سِعی «اللّه» و مظهر مرتبۀ الوهیت و معنای «اسم اعظم» است. آن وجود کامل انسانی مستکفی بالذات و بی نیاز از معلم بشری است.
از آنجا که وجود آن حضرت جامع جمیع حقایق وجودیه و مشتمل بر کافۀ کلمات قدسیه است، آنچه از کمالات وجودی بر هر نبی کامل و ولیّ مکمل نازل گردیده، خارج از سعۀ جهت قابلی و فاعلی آن حقیقت اطلاقیه نیست؛ اگر چه تنزل آن حقیقة الحقائق الأزلیة به عالم عناصر و تراکیبْ او را از احکام و لوازم عالم
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 152 «ألست» و جبروت دور نمود. و فرق بسیار است بین حقیقت منزه از عوارض ماده و مقدار، بلکه منزه از تعین عدمی خاص عالم ربویی، و تعین آن حقیقت در عالم محدود ماده و مقدار شهر دیجور مزاج. ولی تنزلات وجودی و سیر در منازل متأخر از مقام تجرد، بلکه فوق التجرد، برای او صعود به شمار می رود. چه آنکه نیل به مقام «خاتمیت» و عبور از منازل عالم مثال و شهود تفصیلی آن عالم، که خود دارای مراتبی است، و در آن سماوات سبعْ شهود تفصیلیِ منازلِ انبیاء در وجود مثالی ـ کما أخبر، علیه السلام، عن درجاتهم بعدالمعراج ـ و مشاهدۀ مثال اعیان جمیع حقایق در عوالم مثالی: إنَّ فی العرشِ تِمْثالُ جمیع ما خَلَقَهُ اللّه، و نیز عبور از عوالم جبروت و مشاهدۀ ارواح انبیا در آن عالم، و ولوج به مقام واحدیت و مشاهدۀ اعیان قابلیه و احاطه به حقایق این حضرت، که «قاب قوسین» کنایه از آن مقام و مرتبه است، و ولوج به مقام احدیت و نیل به مظهریتِ اللّه ذاتی، که «أو أدنی» اشاره به آن مقام است، باری همۀ این مراحل و سیر در همۀ این درجات جز پیمودن طریق کمال نیست.
و نیز باید به این سرّ واقف شد که همان طوری که حضرت روح اللّه، عیسی بن مریم، علیه السلام، در گهواره از نبوت خود خبر داد که «إنِّی عَبْدُ اللّه آتانِی الکِتابَ و جَعَلَنِی نَبیّاً.» آن حقیقة الحقائق الأزلیة و «الإنسان الحادث الأزلی و النشء الدائم الأبدی» نیز آگاه بود به آنچه که عیسی، علیه السلام، از آن خبر داد، به اضعاف المضاعف. چه آنکه عیسی، علیه السلام، حسنه ای از حسنات آن مقام منیع است. و قد أخبر، علیه السلام، عن ذلک بقوله: کُنْتُ نَبیِّاً و آدمُ بَیْنَ الماءِ و الطِّین و قال: و آدَمُ و مَن دونَه تَحْتَ لِوائی یومَ القیامةِ. و یعرف هذا من عرف سرَّ قوله، صلی اللّه علیه و آله: نَحْنُ الآخرونَ السَّابقونَ ـ و السّابقونَ اللاحقون. فالآخر عین الأوّل، و بوجوده یظهر سرّ الأولیة و الآخریة. قال علی، علیه و علی أولاده السلام: أَنَا صاحِبُ الکَرَّاتِ. قال فی الفصوص (الفصّ الشیثی): کان خاتم الأولیاء ولیّاً و آدم بین الماء و الطین. نزد ابن عربی خاتم الاولیاء به حسب رتبه امیرالمؤمنین، آدم الأولیاء، علی بن ابیطالب، علیه السلام، است؛ و به اعتبار زمان، محمدمهدی الموعود المنتظر، علیه و علی آبائه و أعوانه و وزرائه آلاف التحیة و الثناء.
عارف محقق، قدوة أرباب الکشف المترقی بأعلی درجات الحق و الیقین،
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 153 إبن فارض، رضی اللّه عنه ـ که به حق ترجمانی احوال و مقامات حضرت ختمی نبوت و ولایت را بر عهده گرفته است و از مقامات و احوال و علوم آن حضرت خبر داده است و آنچنان داد سخن داده است که لم یسبقه سابق و لا یلحقه لا حق، و حقاً در این باب فرید و وحید است ـ با نهایت ادب فهمانده است که در این مهم، که صعب المنال است، از شیخ اکبر، ابن عربی، استاد قونوی، دست کم ندارد، و هرگز از عارف وحید زمان خود، ابن عربی، متأثر نشده است. و این معنی امری محقق و مسلم است؛ و تلامیذ ابن عربی، از جمله بزرگترین شاگرد او و نیز شاگردان مکتب قونوی، بر این اعتقادند که مذکور افتاد. فرزند ابن فارض، یا سبط او، که متصدی جمع آوری آثار او و شارح احوال او بوده، نوشته است که ابن فارض ایام ابداع و انشاء «تائیۀ» کبری:
إنه کان فی غالب أوقاته لایزال دَهِشاً، و بصره شَخِصاً؛ لایسمع من یکلّمه و لا یراد. و تارة یکون واقفاً؛ و تارة یکون قاعداً؛ و تارة یکون مضطجعاً علی جنبه؛ و تارة یکون مستلقیاً علی ظهره مُسجّجی کالمیت. تمرّ علی أیام و هو فی هذه الحالة؛ لا یأکل و لا یشرب و لا یتکلم و لا یتحرک.
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 154
و من هذا المقال قال بعض أرباب المعرفة:
تَری المُحبّین صَرْعی فی دیارِهم کفِتْیة الکهْف لا یدرون کم لبثوا
و للّه لو حلف العشاق أنهم صرعی من الحبّ أو موتیٰ لما حنثوا
در اینکه آیا بین ابن عربی و ابن فارض ملاقات واقع شده است، و یا آنکه بین آن دو هرگز ملاقات رخ نداده است، به ضرس قاطع نمی توان حکم کرد. نوشته اند
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 155 شیخ در زمانی که ابن فارض در مصر بوده به آنجا سفر کرده است، ولی نظر به آنکه ابن فارض نیز گاه مصر را ترک می کرده، می توان تصور کرد که در زمان سفر شیخ به مصر، ابن فارض در مکه یا مکانی دیگر بوده و شیخ را ندیده بوده است. این مطلب مهم ـ که بسیاری از خواص آن را نقل کرده اند ـ که ابن فارض در زمان سرودن «تائیۀ کبری» در حالی جذبه و شور و در حالت سُکرِ حاصل از عشق به حق و جذبات متوالیۀ توأم با صحو بر سر می برده و توجه به طعام و آشامیدنی نداشته است، نباید مایۀ تعجب شود. چه آنکه او عارف واصلی است که درجات ولایت را پیموده، و در حدی قرار گرفته است که از عهدۀ بیان علوم و احوال و مقامات حضرت ختمی نبوت و ولایت بسهولت برآمده است؛ و لسان او و قلم او، که وسیلۀ نگارش چنین اثر بینظیری گردید، از جهت نهایت قربْ در کف کاتب غیبی قرار داشته است، و در آنچه بر او القا می شده احکام سوائیت و غیریتْ مغلوب جهت ربّی و الهی و یلی الحقی بوده است، و ملهم به الهامات خاص مقرّبان و اظهار یافت آنچه بر قلب آنان وارد می شده است بوده؛ و می توان گفت او در حکم شجرۀ موسی بود که عنان اختیارش در ید واسطه در فیض قرار داشته و معانی از وجه خاص بر ضمیرش نازل می گردیده است. باید توجه داشت که کمل، که در آنان جهت غیریت ضعیف است و احکام روح غالب است، از غیب وجود تغذیه می شوند:
«قوّت جبریل از مطبخ نبود بود از دیدار خلّاق ودود»
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 156 ابن فارض گوید:
و قبلَ فِصالی دون تکلیف ظاهری خَتَمتُ بشَرعی الموضحی کلّ شرعة
حضرت ختمی مقام، علیه السلام، قبل از ظهور و تجلی، و یا تنزل به عالم ماده و شهادت، واسطۀ ظهور وجود و انبساط نور بر کافۀ ذراری و دراری وجود بود، تارة به تعین عقلی و ظهور و سریان در جمیع عوالم جبروت و مراتب مثالیه. بعد از تنزل به عالم بسایط ـ که آن نیز نوعی عروج است از روی تمامیت استعداد و از جهت عنایت خاص الهی، بدون ظهور تعویقات و موجبات مانع از سیر آن اصل الاصول عوالم غیب و شهود ـ به حرکت انعطافی و طی درجات معدنی و نباتی و حیوانی، به مشیّت الهیه به صورت مزاجی انسانی که وجود خاص انسانی است، ظاهر گشت. و حق تعالی به عنایت خود آن سرور عالمیان را مربی و معلم و مرشد گردید؛ و او به
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 157 مظهریت اصل خود اختصاص داشت که مقام برزخیت کبری و اصل الاصول حقایق علمیه و عینیه است، و برخی از ابنای تحقیق و ارباب معرفت آن را «برزخ اکبر» دانسته اند؛ أی، البرزخ الجامع لجمیع البرازخ الأزلیة و الأبدیة.
مقام «قاب قوسین» صورت و تعین این حقیقت است، که قوسی در افق وحدت، و قوس دیگر مضاف به کثرت است. و از آن به «قوس جامع» (جهت فاعلیت و قابلیت) و «قوس وجوب و امکان» نیز تعبیر کرده اند. در مباحث گذشته عرض شد که این دو قوس دایره ای را ترسیم می کند، و خود حاصل ترسیم خط موهومی است در وسط دایره که آن را به دو نیمدایره تنصیف کند. حاصل کلام آنکه هویت مطلقۀ الهیه همچون دایره ای است؛ و تنزل آن حقیقت به مرتبۀ وجوب و امکان به منزلۀ انقسام دایره به قوسین است؛ و تعیناتی که ممکن را از واجب ممتاز نماید ـ خواه در مرتبۀ علم و خواه در مرتبۀ عین ـ مانند خط مستقیمی است که دایره را به دو کمان تقسیم کند. و تعینات امکانی و خطی، که جهت امتیار است، نمود است نه بود؛ و هر چند این نمودْ هنگام منازله از نظر شهود عارف زایل شود، در واقع تحقق دارد.
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 158