مجله نوجوان 38 صفحه 11
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 38 صفحه 11

بوی اسپند زن ، آرام و قرار نداشت. نور کمرنگ خورشید ، هرچه بیشتر پشت خانه های غربی مدرسه رفاه پنهان می شد. لحظه ها کندتر می گذشت. قرار بود ساعتها قبل ، امام به آنجا بیاید ، ولی تا آن لحظه نیامده بود. نفس در سینه ها سنگینی می کرد. او از مدتی پیش ، چای و آب خنک را آماده کرده بود. در گوشه ای ازآشپزخانه ، منقل و اسپند را آماده گذاشته بود. به آسمان خاکستری شهر چشم دوخته بود و به امام فکر می کرد. با یاد او ، گوشه چشمهای خسته اش خیس شد. با گوشه روسری ، اشک چشمش را پاک کرد. ناگهان صدای صلوات و صدای بوق اتومبیلی را شنید و بعد صدای پای افرادی راکه درحیاط مدرسه می دویدند و بلند بلند می گفتند : «امام آمد! امام آمد!» زن با عجله منقل را روی سینی گذاشت. مشتی اسپند برداشت و به بیرون از اتاق دوید. صدای قلبش را خوب می شنید. از تعجب ، دهانش بازمانده بود. در گوشه ای ایستاد و از میان جمعیت ، چهره مهربان امام را دید. امام به تک تک دوستان نگاه کرد و با لبخند مهربانی سلام داد. آسمان نگاه زن ، بارانی شد. نسیم ملایمی که می وزید ، بوی اسپند را در حیاط مدرسه پخش می کرد. امام به آرامی جلو آمد. صدای گریه شوق یاران ، سکوت حیاط را می شکست. زن با بی صبری به امام زل زده بود. امام جلوتر آمد. چشمهای زن از شور و التهاب می درخشید. با شوق به امام سلام کرد. امام با نگاهی پدرانه به او نگاه کرد و آرام گفت : «سلام ، دخترم! خسته نباشید.» موجی از شادی در وجود زن پیدا شد و زلال اشکش را با لبخندی مهربان در هم آمیخت. ناصر نادری حضور روشن نباید از شب و تشویق با تو صحبت کرد ز عقل فاصله اندیش با تو صحبت کرد شکوه روح تو را دشمنت نمی دانست اگر ز وحشت و تشویش با تو صحبت کرد حضور روشنت آیینه شکیبایی ست همیشه می شود از خویش با تو صحبت کرد دل از تلاوت وحی کلام تو پنداشت که جبرئیل دمی پیش با تو صحبت کرد تو محو مذهب عشقی و هیچ جایز نیست از این جماعت بد کیش با تو صحبت کرد دلم گرفته و شایسته ملامت نیست اگر که بیشتر از بیش با تو صحبت کرد سهیل محمودی نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 38صفحه 11