
از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل
تحریریه دوست در هفته گذشته بر اثر حادثه ناگواری یکی از بهترین همکارانش را از دست داد.
دوست عزیمان اشکان قمیشی و مدیر اجرایی مجله دوست در میان بهت و ناباوری دیگران به پیشگاه حضرت حق، مهاجرت کرد.
دوستان و خوانندگانی که بیشتر با دفتر مجله در تماس بودند. صدای گرم و مهربان او را از آن سوی خط تلفن می شناختند. اینک در نهایت تاثر و اندوه و ضمن عرض تسلیت به خانواده محترم ایشان به ویژه همکار گرانقدر ما، جناب آقای امیر قمیشی، یادش را گرامی می داریم.
آنچه می خوانید یادداشتی است که همکاران مجله دوست نوجوانان به یاد اشکان عزیر و مهربانیهایش نگاشته اند:
همه بردند آرزو در خاک
خاک دیگر چه آرزو دارد...
هرگز مرگ را این قدر نزدیک ندیده بودم. هرگز مرگ را در آغوش نگرفته بودم. هرگز شانه های نازک مرگ را در بغل نگرفته بودم. هرگز با مرگ چون فرزندی نازنین وداع نکرده بودم. هرگز نمی دانستم که مرگ به سلمانی می رود، کاکلهای قهوه ای اش را می چیند، لبخند می زند، با آدم خداحافظی می کند و می رود. هرگز نمی دانستم که مرگ آن قدر نازنین است که وقتی با رفتن ناگهانی اش آدم را غافلگیر می کند، خاکسترت باقی می ماند. اما اشکان همه اینها را به من آموخت. اشکانی که سالها ساکت و سر به زیر در کنارم بود و به حرفهایم گوش می داد. اشکانی که به بودن مظلومانه اش عادت کرده بودم و نبودنش را باور نکردم. اما رفت، آن هم در شبی که برای دیدنش به سراغش رفته بودم. مرا بوسید، لبخند زد، نشست، مثل همیشه... اما این بار نگاهش پر می کشید. افسوس که من معنای آن نگاه را نمی فهمیدم و زمانی فهمیدم که پرنده کوچکم از قفس پریده بود. مثل ماهی بازیگوشی از دستم لغزید و در برکه بی نهایت گ شد. حالا او به جایی رفته است که حقیقت را می داند و ما نمی دانیم. حالا او به ما نگاه می کند و ما نمی توانیم. باید باور کنم. پسرکم تنهایم گذاشته است...
در این غمکده کس نمیراد یا رب
به مرگی که بی دوستان زیستم من ...
افشین علاء
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 50صفحه 4