مجله نوجوان 50 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 50 صفحه 14

حکایت گردآوری: مسعود اختری فردی در خانه یکی از دوستانش خوابید. صبح آنروز رفیقش گفت: "دیشب درخواب با صدای بلند خورناس می کشیدی" مهمان گفت: "ابدا چنین چیزی نیست، چون که من یک شب تا صبح بیدار ماندم و دیدم که خورناس نمی کشم.!" روزی داروغه شهر به فقیری رسید و خواست سر به سر وی بگذارد. به او گفت: "خبر داری حاکم چه قصدی دارد؟" فقیر جواب داد: "این به من چه ربطی دارد؟" داروغه گفت: "آخر میخواهد به تو هزار دینار بدهد." فقیر گفت: "این به تو چه ربطی داره؟" شخصی از درویش محل نزد قاضی شکایت کرد. قاضی به درویش گفت: "آیا تا به حال این شخص را دیده ای؟" درویش پاسخ داد: "خیر" قاضی عصبانی شد و گفت: "تا فردا فرصت داری تصمیم بگیری" روز بعد فرا رسید. قاضی دوباره پرسید: "تا به حال این شخص را دیده ای؟" درویش گفت: "بلی." قاضی در دل خوشحال شد که از او اعتراف گرفته. از او پرسید: "کی و کجا؟" درویش پاسخ داد: "دیروز و نزد شما؟" لطیفه های کلاسی معلم: "پسرم می توانی با آجر یک جمله بسازی؟" شاگرد: "آقا اجازه با آجر ساختمان می سازند نه جمله!" دبیر: "سعید اگر تو نسبت به دوستان کوچکترت مهربان باشی و هیچوقت به آنها آزار نرسانی می دانی آنها در باره ات چه فکر می کنند." - "بله آقا می گویند از آنها می ترسم!" استاد دانشگاه: "بگو ببینم اگر خون (بعاس) را که هیچ شباهتی با خون (علی) ندارد با هم مخلوط کنیم چه می شود؟" دانشجو: "آقا اجازه می شود خون عباسعلی!"

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 50صفحه 14