مجله نوجوان 50 صفحه 34
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 50 صفحه 34

آسمانی ها مهدی آذریزدی برابری و برادری مردی از اهل بلخ گوید: در سفر امام رضا علیه السلام به خراسان من همراه او بودم. روزی سفره ای گسترده و همه یاران و همچنین خدمتکاران و چاکران و بندگان سودانی را با خود بر سر سفره نشانید. من گفتم: "قربانت بروم کاش برای این سیاهان سفره ای جداگانه گسترده می شد." حضرت رضا علیه السلام فرمود: "ساکت باش! خدای همه یکی است، پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم در برابر کردار است." آشتی و دلجویی بعد از حسینین علیهم السلام محمد حنفیه سومین پسر حضرت امیر است که پیغمبر را ندیده بود و در شمار تابعین است. مادرش خوله زنی از طایفه حنیفه بود که بعد از وفات حضرت زهرا (علیها السلام) به عقد امیرالمومنین در آمد. چون از کودکی محمد را به عنوان فرزند زن حنفیه می خواندند به همین نام شهرت یافت. محمد حنفیه هنوز در سالهای نوجوانی بود که روزی با برادرش امام حسین گفتگویی کردند و محمد به صورت قهر از امام حسین (علیه السلام) جدا شد. او به زودی به اشتباه خود پی برد و دانست که حق با حسین است؛ اما چون خودش قهر کرده بود و رفتار امام حسین را نیز با امام حسن در یک آشتی دیگر دیده بود؛ برداشت نامه ای به حسین نوشت که مضمونش این بود: "به نام خدا! ای برادر! چدر من و تو علی بن ابیطالب است و مادر تو دختر پیغمبر است و اگر تمام عالم پر از طلا شود و مادر من مالک آنها باشد به حد مادر تو نمی رسد. پس همین که نامه مرا می خوانی به زودی نزد من بیا تا مرا راضی کنی که تو به بزرگواری و نیکوکاری از من سزاوارتری." و حسین بی درنگ به خانه او رفت و از او دلجویی کرد و او را خشنود ساخت. شبنم قره گوزلو صدایم را بشنو از همه بریدم تا به تو بپیوندم. از همه جا آواره شدم تاب ه منزل تو برسم. با همه کس بیگانه شدم تا آشنای تو شوم. از همه روی گرداندم تا به تو روی کنم. از همه دست کشیدم تا دستانم را تنها به سوی تو دراز کنم. اکنون نمی دانم که چرا از تو دور شده ام! ... چرا بیگانه شده ام؟! من که فتاده ای بیش نیستم، دستم به دنبال دست توست تا بلندم کنی و پناهم دهی. من، خود می دانم که بی تو هیچم، پوچم، حقیرم، پستم! ای همه چیز! ای بزرگ! ای بلند، بلندم کن. اگر بد کردم، مرا ببخش. مگذار از این خوارتر شوم. چشمم به دنبال عنایت تو، دستم به جستجوی رحمت تو و قلبم در تب و تاب عشق توست. دریغا... دریغا از این سقف آلوده به گناه! پروردگارا! مرا به درگاهت بپذیر. مسیعا! صدایم را بشنو. بصیرا! مرا نظر لطفی کن.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 50صفحه 34