مجله نوجوان 50 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 50 صفحه 5

رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل اشکان را درست در روزهایی از دست دادیم که شادترین روزهای دفتر مجله دوست و حتی شادترین روزهای عمرمان بود و ما این شادمانی را مدیون اشکان بودیم. او بود که به تک تک بچه ها زنگ می زد و با اشتیاق به همه خبر می داد تا به هر مناسبتی که شده در یک غروب دلگیر تکراری دور هم جمع شویم و ساعاتی را دور هم جمه می شدند، محور اصلی اشکان بود و او بود که همه تلاشش را می کرد تا هیچ کدام از عوامل مجله غایب نباشند. هیچ وقت یادم نمی رود که در تابستان گذشته با چه جدیتی تمام بچه ها را برای خوردن یک آبدوغ خیار حسابی دور هم جمع کرد. اشکان یکپارچه شور و نشاط و انرژی بود. گاهی روی میز ضرب می گرفت، بلند بلند آواز می خواند و خلاصه آنقدر با کنایه های شیرینش و خلاصه آنقدر با کنایه های شیرینش همه را می خنداند که کسی جرات نکند در مجله دوست برای بچه های مردم مطالب حزن آلود بنویسد. اشکان را همه عوامل مجله دوست، از صمیم قلب دوست داشتند حتی نویسندگانی که تازه به جمع ما پیوسته بودند، در همان دیدار اول دلبسته اش شده بودند و این ارادتی که دیگران به او داشتند بی دلیل نبود؛ همیشه به بچه ها می گفتم که اگر دنیای مهر و محبت انتهایی داشته باشد، اشکان همان جا ایستاده است. گاهی وقتها از محبت سرشار او مهربانی بی حد و حصری که او نسبت به دوستانش داشت حیرت می کردم و به دل زلالش حسودی ام می شد.اشکان نمونه کامل و مجسم مهربانی بود و در کنار او بود که می توانستیم معنای دقیق آفتاب مهربانی را درک کنیم. نکته دیگری را نیز در مورد اشکان هیچ گاه فراموش نمی کنم. اشکان بسیار امانتدار بود. امانتداری اشکان ابعاد گوناگونی داشت. او علاوه بر اینکه نسبت به امانت دیگران حساسیت خاصی داشت، نسبت به مسئولیتهای که بر عهده او گذاشته می شد نیز بسیار دقیق و حساس بود. هیچ گاه ندیده بودم کاری که بر عهده گرفته است را نیمه کاره رها کند و من این را از امانتداری سرشار او می دانم. او نسبت به حرفهایی که از هر کدام از ما می شنید نیز امانتدار بود. هر کدام از ما که با او همکار بودیم، نزد او رازی داشتیم که هیچ وقت هیچ یک از دیگر دوستان و همکاران ما از آن آگاه نشدند. اشکان به راستی رازدار و امانتدار رازهای دیگران بود. حالا هر وقت به یاد اشکان می افتم، از صمیم قلب سعی می کنم مهربان و اماندار باشم. محسن وطنی هر کسی برای عکس انداختن یک ژست خاص می گیرد، بعضیها اخم می کنند، بعضیها چهره شان را منقبض می کنند، بعضیها به جایی دور خیره می شوند و خلاصه همه می خواهند رسمی تر باشند ولی اشکان فقط لبخند می زد. خیلی سعی کردم یک عسک پرسنلی ساده، مثل همه عکسهایی که در تمام مدت عکاسی کردنم از همه گرفته بودم از او بگیرم؛ یعنی یک چهره رسمی. کاملا رسمی! ولی نشد. اشکان آ خرش هم لبخند زد. نه اینکه عکس را خراب کرده باشد. فقط اینکه عکس رسمی نشد. اشکانی شد. حامد قاموس مقدم

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 50صفحه 5