مجله نوجوان 50 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 50 صفحه 13

رو گرفتن و از گود بیرون بردن." حاج محمدباقر گفت: "مرشد درست می گه. اسم و رسم پهلوان رضا سراسر ایران پیچیده. من از خیلیها شنیدم که پهلوان رضا تو کشتی و پهلوانی دومی نداره. درسته که پیر شده، اما هنوز سر پا و نیرومنده. بهتره که یه نامه واسه پهلوان بفرستیم و اونو در جریان قرار بدهیم. بالاخره خودش تصمیم می گیره." دو روز طول کشید تا قاصد پهلوانان اصفهان، خودش را به کاشان رساند. پهلوان رضا بعد از خواندن نامه سری تکان داد و به نامه رسان گفت: "آقا جان شما امشب رو اینجا استراحت کن و فردا برگرد اصفهان. سلام منو به حاج محمد باقر برسون و بهشت بگو که تا چند روز دیگه میام اصفهان و انشاءالله به همت مولام علی علیه السلام به تکلیفم عمل می کنم..." اسم یوسف ترکمن را قبلا هم شنیده بود و می دانست که پهلوان قدرتمندی است. یوسف کشتیهای زیادی گرفته بود و در همه آنها پیروز شده بود. هر کسی که وارد اصفهان می شد و ادعای پهلوانی داشت، باید با یوسف ترکمن کشتی می گرفت و یوسف با قلدری جواب همه آ نها را می داد. ظل السلطان در فکر بود که یوسف را برای کشتی پهلوان پایتخت به تهران بفرستد. همه اینها باعث شد که اسم یوسف سیاه ترکمن، دهن به دهن در سراسر کشور بپیچد. جلوی آینه ایستاده بود و به موها و ریش سفیدش نگاه می کرد. به چشمی که در مبارزه پهلوانی آسیب دیده بود و کور شده بود. آیا حالا می توانست در دوره پیری با موهای سفید و یک چشم کور با پهلوان جوانی مثل یوسف مبارزه کند؟ اگر از یوسف زمین می خرود، اعتباری را که بعد از یک عمر کشتی پهلانی به دست آورده بود از دست می داد؛ اما اگر از زیر بار این مبارزه شانه خالی می کرد چه؟ حالا دیگر کسی با آن موهای سفید از او انتظاری نداشت؛ اما جواب مردم را چه می داد؟ به وجدان خود چه می گفت؟ آخر او با خدای خود عهد کرده بود تا روزی که می تواند سرپا بایستد مثل همه پهلوانهای جوانمرد از مردم ضعیف حمایت کند. خیلی با خودش کلنجار رفت، بالاخره از خانه زد بیرون. باید مرشد و پیرش را می دید و از او کسب تکلیف می کرد و رخصت می گرفت. پیرش را که دید، مثل کودکی خردسال سر بر دامنش گذاشت و به صحبت او دل سپرد. پیر گفت: "پهلوان در انجام تکلیف تردید نکن. دستگیری از بیچارگان و مردم ضعیف وظیفه پهلوان است. آنچه که باعث توفیق پهلوان است، نیت اوست. قبل از رفتن با خدایت خلوتی داشته باش و در پناه خدا برو. می دانم که با همت مولایم سربلند بر می گردی." 1- میرغضب: جلاد 2- پهلوان سرخانه: پون در گذشته دستگاه ورزش و تربیت بدنی وجود نداشت. شاه و حاکمان برای تفاخر و قدرت نمایی آدمهای زورمندی را در خانه های خود نگه می داشتند. رجال و بزرگان کشور نیز به تقلید از شاه این کار را می کردند. به ا ین آدمهای زورمند، پهلوان سرخانه می گفتند. 3- پیر یا کهنه سوار: پهلوانها و یا مرشدهای جهاندیده ای بودند که حکم راهنما ومعلم اخلاق را داشتند و پهلوانهای جوانتر و نوچه ها را تربیت می کردند.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 50صفحه 13