مجله نوجوان 67 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 67 صفحه 13

پهلوان که از تماشای این صحنه به شدت ناراحت شده بود ، تصمیم گرفت تا نگهبان های زورگو را ادب کند . خودش را به آن ها رساند و گفت : « بهتره گوسفند های این بچه رو بدین . این بچّه ، امانت دار مردمه ، نمی تونه این خسارتها را جبران کنه . » سردستۀ نگهبان ها که از جسارت پهلوان خیلی عصبانی شده بود گفت : « مردک مثل اینکه سرت به تنت زیادی کرده که به سرباز های شاه اعتراض می کنی ، می خوای بگم زبونت رو از حلقومت بکشن بیرون ! » در همین موقع شیر هم از فرصت استفاده کرد و در حالی که نگهبان ها از چند طرف زنجیر قلادۀ آهنی او را در دست داشتند . بزغاله ای را ربود و در پنجه های نیرومند خود گرفت . رئیس نگهبان ها که این را دید گفت : « دیدی ؟ این شیر سلطان مملکته ، اگه خیلی مردی و راست می گویی ، برو جلو و بزغاله رو از شیر بگیر . » هنوز حرف نگهبان تمام نشده بود که پهلوان به طرف شیر حمله کرد و سیلی محکمی به صورت شیر زد . ضربۀ پهلوان به قدری قوی بود که شیر بزغاله را رها کرد و به طرف پهلوان حمله کرد . نگهبان ها که جرئت نداشتند شیر خشمگین را کنترل کنند ، زنجیر او را رها کردند . پهلوان عبایش را به دور دست چپش پیچیده بود و خودش را برای درگیری با شیر آماده کرده بود . نگهبان ها و مردم کنار دیوارها پناه گرفته بودند و بهت زده شیر درنده و مرد جسور نگاه می کردند . شیر غرّشی کرد و ناگهان به طرف پهلوان خیز برداشت ، می خواست خودش را روی پهلوان بیندازد و او را در زیر پنجه های نیرومندش خرد کند . پهلوان به سرعت جا خالی کرد و شیر به زمین افتاد . دهانش را برای دریدن طعمه باز کرده بود که پهلوان دست چپ خود را با شدت در حلق شیر فرو برد و حیوان را بر زمین کوبید و با دست دیگر زبانش را به شدّت از حلق بیرون کشید . حیوان درنده در دست های نیرومند پهلوان ناتوان شده بود و به حال خفگی افتاده بود . پهلوان که شیر را ناتوان دید ، دم او را گرفت و شروع به چرخاندن حیوان کرد . او را دور خود چرخاند و با قدرت پرتاب کرد . شیر زوره کشان در خندقی که دور از شهر بود ، افتاد و خود را در زیر پلی مخفی کرد . بعد از آن پهلوان به سمت نگهبان ها حمله کرد و گوسفند های پسر بچه را از آن ها پس گرفت و نگهبان های زورگو را از شهر کاشان بیرون کرد . نگهبان ها با سر افکندگی به دربار شاه رفتند و داستان جسارت پهلوان و حملۀ او به شیر را برای شاه تعریف کردند . شاه که از این جسارت عصبانی شده بود ، دستور داد که پهلوان را از شهر کاشان بیرون کنند . مردم کاشان وقتی از این ماجرا باخبر شدند ، برای دفاع از پهلوان شهرشان جمع شدند . نزدیک بود که درگیری شدیدی بین مردم و سربازان حکومتی ایجاد شود . پهلوان برای اینکه مردم آسیب نبینند ، آن ها را آرام کرد و در میان گریه و زاری مردم همراه خانواده اش از شهر کاشان بیرون رفت . به دستور دربار پهلوان آقامیر کاشی را به مشهد تبعید کردند ، اما او هیچوقت در دفاع از مردم کوتاهی نکرد .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 67صفحه 13