مجله نوجوان 121 صفحه 26
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 121 صفحه 26

افشین علاء یاد دوست قسمت هفتم حکایت قطره و اقیانوس ما چند نفر از همان در آهنی قهوهای رنگ انتهای کوچه، وارد حیاط کوچک شدیم. این حیاط کوچک، با طول چند قدم اتاق حضرت امام را به حسینیة جماران متصل میکرد. همان اتاق معروف کوچکی که حتماً بارها در تلویزیون دیدهاید و شاید هم بعضیهایتان که به جماران رفتهاید، آن را از پشت در بزرگ رو به ایوان خانة امام، دیده باشید. اتاق به سادگی اتاق خیلی از پدربزرگهایاین دیار با فرشی و کاناپهای و چهارپایهای و طاقچهای که جای قرآن و کتاب و وسایل شخصی امام بود. خوشبختانه آن فضا، به همان شکلی که بود حفظ شده است. از روی ایوان جلوی اتاق، راه باریکی به شکل پل درست کرده بودند که امام با رد شدن از آن وارد بالکن حسینیة جماران میشد. آن وقتها، موقعی که از تلویزیون حسینیة جماران را نشان می­دادند، لحظهای که امام وارد آن بالکن میشد، من خیلی دلم میخواست که ببینم پشت آن در چه خبر است. در که باز میشد، دقت میکردم که ببینم امام خمینی از چه فضایی وارد حسینیه میشود. اما هر بار، جز فضای خالی سفید رنگی، چیز دیگری دیده نمیشد. بارها با خودم فکر کرده بودم امام مسیر خانه تا حسینیه را با ماشین طی میکند. به عقلم هم نرسیده بود که خانة امام چسبیده به همان حسینیه باشد. اما حالا که همه چیز را از نزدیک میدیدم، حس عجیبی داشتم. انگار بعد از مدتها که معمای پیچیدهای را حل کرده باشی، از سادگی جواب آن دچار حیرت شوی. هیچ چیز جماران شبیه یک مقر حکومتی نبود. هرچند در ضرورت سادگی مکان زندگی مردی چون امام شکی نداشتم، اما این را هم نمیتوانستم بفهمم که شباهت عجیباین مکان، به مکان زندگی عادیترین اقشار جامعه، چه معنایی میتواند داشته باشد؟ آن سالها، هنوز مدت زیادی از پیروزی انقلاب نگذشته بود و ما هم بچههایی بودیم که بیشتر در سالهای سلطنت آخرین پادشاه ایران زندگی کرده بودیم. هر چند میفهمیدیم که کسی مثل امام خمینی،

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 121صفحه 26