مجله نوجوان 164 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 164 صفحه 9

- نصف. - نصف؟ چی گفتی؟ در طول عمرم چنین اسمی نشنیده‏ام. شرط می‏بندم که چنین اسمی اصلاً وجود نداره. به زودی دوباره گربه، به یاد غذای ذخیره، دهانش آب افتاد. رو به موش کرد و گفت: «آقا، بار سوم دیگه تمومه، من یه بار دیگه باید پیش پدر خونده برم؛ بچه گربه این بار سیاه سیاهه، یه موی سفید هم تو بدنش نیست؛ فقط پنجه‏هاش سفیده. این اتفاقیه که بعد از سالها برامون افتاده، میذاری برم؟» موش گفت: «شروع» و «نصف» اسمهای مشکوکی هستند که منو وادار می‏کنند بهشون فکر کنم.» گربه گفت: «بله؟! این حرفها از تو بعید نیست؛ کسی که با موهای نرم و لطیف خاکستریش، همیشه توی خونه است و دست به سیاه و سفید نمی‏زنه و یکسره دنبال کباب خوردنه و لحظه‏ای از خونه‏اش بیرون نمیاد تا ببینه دنیا چه خبره، باید این حرف رو بزنه.» موش در غیاب گربه خانه را جارو کرد و سر و سامان داد. گربه دله هم غذای ذخیره را تمام و کمال خورد و پیش خود گفت: «وقتی آدم کارِشو درست و حسابی انجام میده، وجدانش راحت میشه.» بعد نیمه‏های شب، سیر و پر به خانه برگشت. موش از نام گذاری بچه سوم پرسید. او گفت: «میدونم که از این اسم هم خوشت نمیاد. اسمشو «تموم» گذاشتند.» موش فریاد زد: ««تموم؟» این از اون دو تای دیگه مشکوک‏تره. تا حالا چنین اسمی رو نشنیدم. «تموم» یعنی چی؟» بعد سری تکان داد و از روی ناچاری رفت و خوابید. از این به بعد دیگه کسی اونو برای مراسم تولد دعوت نکرد. زمستون هم از راه رسید و چیزی هم برای خوردن پیدا نمی‏شد. موش به یاد غذای ذخیره افتاد و گفت: «گربه خانومی، نگران نباش، میریم سر وقت غذایی که ذخیره کردیم.» گربه در جواب گفت: «اگه بتونی توی این سرمای زمستون زبونتو حفظ کنی که یخ نزنی، مانعی نداره، اتفاقاً خیلی هم خوشمزه است.» آنها به راه افتادند. وقتی رسیدند، دیدند ظرف همانجاست ولی چیزی در آن نیست. موش گفت: «ای داد و بیداد، حالا فهمیدم چه اتفاقی افتاده. امروز دیگه وقتشه که معلوم بشه دوست حقیقی کیه؟ تو دوست صادق من نیستی. پس جشن تولدی در کار نبوده و تو به بهانه دعوت از خونه بیرون می‏اومدی، سر وقت ظرف می‏رسیدی، بار اول شروع کردی، بار دوم نصفشو خوردی و بار سوم تمومش کردی.» گربه که دیگه طاقت شنیدن واقعیت رو نداشت فریاد زد: «خفه شو! دیگه حرف نمی‏زنی و گرنه یه لقمه چربت می‏کنم.» موش بیچاره در حالی که هنوز حرفش تموم نشده بود، مورد خشم گربه قرار گرفت و نتونست جان سالم بدر ببره. او خورده شد. میدونی چرا؟ وقتی آدم در انتخاب دوست اشتباه می‏کنه، قانون طبیعت همینه.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 164صفحه 9