مجله نوجوان 164 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 164 صفحه 13

خاطرۀ چهارم خاطره پنجم خاطره ششم بالاخره مجبور شدیم کلّیه و هفت هشت سانت از مری و بیست و چهار گرم از جگر و یک متر و بیست سانتی متر از رودۀ کوچکمان را بفروشیم تا از ما بقی شهریه و اقساط آموزشگاه بر بیاییم. خدا لعنت کند باعث و بانی این همه توّرم و گرانی را... ما که شانس و رفاه و امکانات نداریم که... می‏گویند توی کشورهای خارجی در خانه‏های مردم را می‏زنند و با گریه و التماس و خواهش و تمنّا از مردم می‏خواهند که بروند و بازیگر شوند ولی ما چی ی ی؟! احتمالاً من هم باید به فکر فرار مغزها و از این غلط‏ها بیفتم ظاهراً توی این مملکت قدر نبوغ شدید آدمها را نمی‏دانند حالا یک مدّتی صبر می‏کنیم ببینیم چی می‏شود اگر توی یک فیلم بازی‏مان دادند که هیچ و گرنه مجبور می‏شوم بروم توی فیلمهای هالوود و کنار یک مشت بازیگر اجنبی و نادرست خیر ندیده بازی کنم با خودمان که رودبایستی نداریم که... مجبورشدیم خودمان را سر تا پا به حراج و مزایده کلیۀ بیمارستان‏های کشوربگذاریم تا عنقریب بیست و دو ثانیه وپنجاه و هفت صدم ثانیه در یک فیلم بازی کنیم. خدایی بیشتر از این نمی‏کشید دیگر مگر همه‏اش چقدر روی بنده قیمت مزایده گذاشتند؟! اوّلشقرار بود نقش اوّل را بازی کنیم ولی خب دیگر مشکلات مالی است و لاغیر...بنده خدا کارگردان فیلم گفتنداگر مبلغ نقش اول را توی حساب ایشان بریزیم همین الان سفارش می‏کنند عکّاسی حرفه‏ای بیاید و در فیگورهای مختلف عکسمان را برای سر در سینما بگیرد. خدا لعنت کند باعث و بانی فقر و نداری را که اینطورفرصت بروز خلاقیّت‏ها و هنرآدم را می‏گیرد. آ... ه! الهی خدا باعث و بانی‏اش را تکّه تکّه و نابود کند امروز گفتند فیلم‏مان مجوّز اکران نگرفته است و آقای کارگردان هم از ناراحتی فرار کردند و سر به کوه و بیابان گذاشتند. خدا ذلیل کند دشمنان هنر را. می‏بینید حالا آدم حقّ ندارد فرار کند و به سینمای اجنبی و ضایع هالیوود و بالیوود پناه بیاورد؟! ...طفلکی آقای کارگردان! مردم غیر هنر دوست هم در به در با هماهنگی نیروی انتظامی! فکر کن با نیروی انتظامی دنبال این بنده خدا می‏گردند تا پولشان را پس بگیرند. بابا نامردها فیلم مجوز نگرفته این بنده خدا چه گناهی دارد؟!.. وای چقدر داغانم از موقعی که کلیۀ املا و احشاءمان را اهدا کردم همه‏اش در مراکز درمانی بستری می‏باشم به قول بابام شدم عینهو چینی بند زده که به زور سرپایش نگه داشتند. چکار کنیم دیگر عشق هنر است...

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 164صفحه 13