صف
همه جای مملکت رسم است که برای سوار شدن به اتوبوس صف میبندند، غیر از مشهد. هیچ کس
نمیتواند ما را مجبور کند صف بایستیم. هر کس قویتر بود، صاحب صندلی میشود. هر کس پیر بود،
ضعیف بود یا شاعر بود و یا نمیخواست شلوارش خاکی شود، باید تا آخر خط 66 بر پا باشد.
آن روز همۀ خواب ماندهها اول خط 66 ایستاده بودند. بعد از چند دقیه اتوبوس آمد و جنگ
گلادیاتورها آغاز شد. هجوم مسافران به سمت اتوبوس، لگدمال شدن هویّت شهروندی، شکستن
عینک یک پیرمرد، عصای یک جانباز و قلب یک شاعر، پاره شدن بند ساعت یک شاداماد و بند کیف
یک دانشجو و چرت یک عملی، و عاقبت همه سوار شدند؛ غافل از این که تعداد مسافران خیلی کمتر
از تعداد صندلیها بود و حتی چند صندلی خالی ماند. وقتی روی صندلی نشسته بودیم، زیر چشمی به
هم نگاه میکردیم و از خجالت داشتیم آب میشدیم. بعد از آن همه تقلّا برای سوار شدن و آن قدر
لگدمال شدن هویّت شهروندی، شما اگر روزی دیدید از اتوبوس خط 66 آب میچکد بدانید آن عرق
شرم مسافران است که به خاطر لگدمال شدن هویت شهروندیشان جاری است.
تقیآباد
خط 25 و خط 66 هر دو از پایانۀ آزادی حرکت میکنند، هر دو هم مقصد مشترکی دارند
(آخر نخریسی- بلوار شهید رستمی) اما خط 66 از تقیآباد میگذرد و خط 25 از مصلی و
شهدا (اطلاعات را حال میکنید؟!) خط 25 از بلوار فردوسی و خط 66... (آقا ول کن دیگه
این ارائۀ فضل را!)
به هر حال پیرمرد میخواست برود میدان شهدا و باید
سوار خط 25 میشد اما اشتباهی سوار خط 66 شده بود.
اتوبوس خط 66 از فلکۀ پارک رفت به سمت ملک
آباد که داد پیرمرد درآمد: «آقا نگه دار! من
میخوام برم شهدا... نگه دار.»
همهمهای شد. جوانک خوش تیپی که
یک کیلو روغن به سرش زده بود وکمی
هم روی لباسش ریخته بود، با خونسردی
تمام گفت: «آقا مهم نیست. از تقی آباد هم
میشه رفت شهدا.» ناگهان پیرمرد برگشت به
طرف جوانک و با حالت خاصی گفت: «جدی
میفرمایید؟ میدونم... از تهرانم میشه رفت
میدان شهدا! از کرۀ ماه هم میشه رفت! ...
اصلاً از همه جا میشه رفت شهدا...»
حالا اگه با تلسکوپ خط 66 را دیدید
که توی کرۀ ماه دارد حرکت میکند، بدانید
که میخواهد برود تقیآباد!
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 164صفحه 21