مجله نوجوان 164 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 164 صفحه 8

افسانه‏های برادران‏گریم ترجمه از آلمانی: سیداحمد موسوی محسنی موش زندگی مشترک و گربه گربه‏ای با موشی آشنا شد؛ او با چرب زبانی‏هایش آن قدر خود را در دل موش جا کرد که تصمیم گرفت با او زیر یک سقف زندگی کند. گربه گفت: «ببین عزیزم، ما ناچاریم برای زمستونمون چیزی ذخیره کنیم، و گرنه گرسنه می‏مونیم. آقا موشی من! تو که نمی‏تونی همیشه خودتو به آب و آتیش بزنی و به دردسر بیفتی.» با این پیشنهاد مناسب موافقت شد. آن وقت ظرفی پر از غذای چرب و نرم تهیه کردند ولی نمی‏دانستند آن را کجا نگهداری کنند. بالاخره بعد از مشورتهای زیاد، گربه گفت: «جایی بهتر از کلیسا سراغ ندارم، چون به فکر هیچ کس نمی‏رسه که به اونجا دستبرد بزنه. اونو پشت عبادتگاه قایم می‏کنیم و سعی می‏کنیم، تا احتیاج پیدا نکردیم، بهش دست نزنیم.» ظرف در جای مطمئنی قرار گرفت. امّا طولی نکشید که گربه دلش هوای غذا کرد و گفت: «آقا موشه، می‏خواستم بهت بگم، دختر عموم منو خونۀ پدر خوانده‏اش دعوت کرده؛ اون گربۀ خوشگل کوچولویی به دنیا آورده، سفید، سفید با لکه‏های قهوه‏ای. من باید برای مراسم غسل تعمیدش حاضر باشم. اجازه بده امروز برم و تو تنهایی از خونه مراقبت کن.» موش در جواب گفت: «عیبی نداره عزیزم؛ خدا پشت و پناهت، امّا اگه چیز خوشمزه‏ای خوردی، به یاد من هم باش.» ولی هیچ کدام از این حرفها حقیقت نداشت. گربه اصلاً دختر عمویی نداشت و پدر خوانده‏اش هم او را دعوت نکرده بود. او یکراست به طرف کلیسا رفت، خودش را به ظرف رساند و شروع کرد به لیسیدن لایه رویی غذا؛ بعد گشتی روی پشت بامها زد. بعد جایی را پیدا کرد؛ زیر آفتاب دراز کشید؛ تابی به سیبیلش داد و مشغول فکر کردن به ظرف غذا شد. وقتی هوا تاریک شد. به خانه برگشت. موش گفت: «عزیزم، خوش اومدی؛ حتماً بهت خوش گذشته.» - بله، خیلی خوش گذشت. - خوب، اسم بچه رو چی گذاشتید؟ - «شروع» - «شروع؟» چه اسم جالب و کمیابی. این جوراسمها تو خانوادۀ شما متداوله؟ - چه عیبی داره؟ از «نون دزد»، اسمانتخابی پدر خواندۀ شما که بدتر نیست.» بعداز مدّتی دوباره گربه فیلش یاد هندوستان کرد. به موش گفت: «باید یه بار دیگه به من لطف کنی و کارای خونه رو تنهایی انجام بدی. برای بار دوم پیش پدر خونده دعوت شده‏ام. این دفعه بچه گربه‏ای که تازه به دنیا اومده حلقۀ سفیدی دور گردن داره و نمی‏تونم دعوتشونو نپذیرم.» موش خوب و مهربان موافقت کرد، ولی گربه دزدکی از پشت دیوار شهر به کلیسا خزید و نصف غذا را خورد و گفت: «هیچ کاری بهتر از خوردن نیست.» وقتی به خانه برگشت، موش از او پرسید: «چه اسمی برای بچه انتخاب شد؟»

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 164صفحه 8