میلیون نفر هشت سال کار
کردند و معبدی را ساختند که
اگر نادرشاه بود یک روزه ویران
میکرد. تراش دماغ و گوشه
چشم خدایان، در نهایت استادی
و مهارت. دلبرکان سنگی خدایی
بماند، قدرت مگس راندن از
خود را نداشتند.
آنجا تفرجگاه هندوان سیر بود.
غوغای روسریها و لباسهای
پنجابی و خط اتوی شلوارهای
مردان، فراغت و دینداری را
نشان میداد. در آمفی تئاتر
باشکوه معبد با جمعیتی درحدود
5 هزار نفر نشستیم و رقص نور
و آب را با اجرای موسیقی شنیدیم و
نگاه کردیم.
برنامه بعد بازدید از رودخانۀ زیر
معبد بود. سوار قایقهای 15 نفره
شدیم و تاریخ مختصر هند را بدون
احتساب دورۀ اسلامی تفرّجکنان
دیدیم و شنیدیم. در منظرههایی غیر
طبیعی با صدای افکت و موسیقی و
گویندهای که روایت میکرد. خنکای
زیر معبد و باد نمناکی که به صورتمان
میزد لذت بخش شده بود. راه افتادیم
به سمت اینترنشنال گست هاوس
یونیورسیتی. عجب اسم آبادی دارد
این مهمان سرای ما.
روز بعد عازم بازار شدیم برای خرید؛
سروجی نگر و جام پت. فروشندههای
دورهگرد قدرت تفکر و تصمیمگیری را
از آدم میگیرند. قصد داریم فیل بخریم
آن هم فیل خسته که عبدالملکیان
مصرانه جستجو میکرد اما دستمال و
کیف جیبی روی دستمان میگذاشتند.
طرز استفاده از وسایل را با حرکات
پانتومیم برایت نمایش میدهند. یکی
فلوت میزند. یکی برس به موهایت
میزند. یکی با ماساژور دستی نوازشت
میکند. همه به خاطر
چندر غاز روپیه.
تازه حساب
گداها بماند. در
بازارها تمرکز
دستخوش
تلاطم است.
روز آخر سفر شد.
بار و بنه را بستیم و با
قزوه و ضیایی خداحافظی کردیم.
ساعتی بعد در فرودگاه دهلی بودیم.
درست نیمه شب 23خرداد 87
گرمارودی در ارتفاع 31 هزار پایی
سراسیمه از خواب پرید. سهیل روی
کف هواپیما نشسته بود از خستگی و
سرش را روی صندلی گذاشته بود.
ناصر فیض آخرین جملات قصارش را
سرپایی حراج میکرد. رضا امیرخانی
خاطراتش را روی لب تابش میریخت.
هند دور از انتظار موسی بیدج بود.
مجتبی رحماندوست خسته و آرام که
هواپیما روی باند فرودگاه نشست.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 182صفحه 23