مجله نوجوان 182 صفحه 27
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 182 صفحه 27

و تو پاسخ سلامم را بدهی. آن روز برآورده شدن بزرگترین آرزوهایم را جشن خواهم گرفت. آن روز آن­قدر شجاع می‏شوم که به ایمان خود احترام می‏گذارم. آن روز می‏فهمم که از پیله رها شده‏ام و می‏توانم فریاد بزنم و حق را صدا کنم. آن روز مرز تزویر را می‏شناسم. آن روز پیام عاشورا را می‏شنوم و می‏فهمم دلیل فریاد رستگاری علی در محراب شهادت چه بود. آن روز بهار می‏آید و عطر نرگس مشامم را تا بی‏نهایت می‏نوازد. شاید آن روز، روز انقلاب تو نباشد ولیحتماً روز رستاخیز روح من خواهد بود. پشت پنجره نشسته‏ام و بیرون را نگاه می‏کنم. آدمها می‏آیند و می‏روند. ماشینها، نگاهها و می‏دانم در این میان نگاهی، نگاه توست و عبوری، عبور تو. مطمئن هستم که روزی نگاهم در نگاهت گره خورده است و دلم را لرزانده است و از آنجا که تاب آن را نداشته‏ام از تو نگاه دزدیده‏ام و تو را گم کرده‏ام. از خدا می‏خواهم آنقدر دلم را محکم کند که اگر باز هم نگاهمان با هم یکی شد بند دلم پاره نشود و بتوانم جلو بیایم و به تو سلام بدهم و تو جواب سلام مرا بدهی. نمی دانم کِی ولی شاید یکی از همین روزها! این جمعه هم منتظر بودم؛ همۀ جمعه‏ها منتظرم. غروب که می‏شود، من روی پشت بام خانۀمان می‏ایستم و به دورترها خیره می‏شوم. با خود می‏گویم حتماً هفتۀ دیگر می‏آیی. مادرم جمعه‏ها شیرینی می‏پزد. این جمعه وقتی خورشید رفت، از پشت بام آمدم پایین، مادرم ظرف شیرینی را گذاشته بود روی میز، خواستم بردارم، گفت: اول دستها! دستهایم را شستم، بعد شیرینی خوردم. مادرها همیشه از این حرفها می‏زنند، آن موقع من چیزی را فهمیدم: نمی‏آیی، چون شاید هنوز دستهایمان آلوده است. شاید هنوز لایق نیستیم. آنقدر پاک نشده‏ایم که قدرت را بدانیم. جمعۀ آینده بعد از غروب با دستهای پاک سراغ شیرینیهای داغ مادرم خواهم رفت. چه می‏شد اگر همه، دستهایمان را می‏شستیم؟ مهدی یادگاری

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 182صفحه 27