افسانۀ وفا
داستان روحالله
قسمت هفتم
کابینۀ بختیار 21 بهمن را حکومت
نظامی اعلام کرد. امام گفت مردم
بیرون بریزند و حکومت نظامی
را بکشنند. دیگر کاری از بختیار
برنمیآمد. ارتش که اعلام بیطرفی
کرد و انقلاب که پیروز شد،گفت این
تازه شروع انقلاب است.
خانهاش قم بود، برگشت خانهاش.
دولت موقت و شورای انقلاب با
هم اختلاف داشتند، دعواهایشان
را میبردند پیش امام.
نابسامانیهای گوشه و کنار کشور را
هم به او میگفتند. وقتی سفارت امریکا
را گرفتند، دولت موقت دیگر دوام
نیاورد و استعفا داد. گفت استعفایش
را قبول میکنم.
حالش خوب نبود. قلبش درد میکرد.
دکتر گفت باید تهران بستری شود.
بهمن ماه 58 آمد تهران و بیمارستان
قلب بستری شد. قلبش نامنظم بود. به
احمد گفت: «بودن در این دنیا یا رفتن
به دنیای دیگر برایم تفاوتی ندارد اما
دربارۀ انقلاب کارهایی باید انجام بدهم
که مانده.» توی همین روزها وقتی حکم
ریاست جمهوری بنی
صدر را داد دستش
گفت: «یک کلمه
به آقای بنی صدر
تذکر میدهم. این کلمه تذکر برای همه
است: حب الدنیا رأس کل خطیئه».
خانهای را که پشت حسینۀ جماران
بود اجاره کردند. ساختمان خانه
قدیمی بود.
هر هفته میرفت حسینیه برای مردم
حرف میزد. یکبار دید سه جای سقف
حسینیه، کمی از گچ را تراشیدهاند و
تیرآهنها بیرون زده وقتی آمد بیرون،
تند پرسید چرا این کار را کردهاید؟
گفتند میخواهیم پایههای نورافکن را
به تیرآهنها جوش بدهیم. نور این جا
برای فیلمبرداری کم است. عصبانی
شد گفت چرا بدون اجازۀ صاحب خانه
این تصرفات را میکنید؟ زود سقف را
تعمیر کردند.
جنگ که شروع شد آمار سلاحها را
بردند به او نشان دادند. گفت خیلی
بیشتر از اینها است. اسلحه و مهماتی
که از قبل در این کشور ذخیره شده
برای مقابله با قدرتی مثل روسیه بوده،
بروید بگردید پیدا کنید.
هر روز موقع قدم زدن توی حیاط
ذکر میگفت یا اخبار رادیو را گوش
میداد، شبها هم اخبار تلویزیون را
میدید. آن شب که دید بچهها
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 182صفحه 10