مجله نوجوان 182 صفحه 26
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 182 صفحه 26

حامدقاموس مقدم شاید یکی از همین روزها... می دانم در طول روز تو را بسیار می‏بینم ولی ای کاش آنقدر خوب بودم که تو را می‏شناختم. جلو می‏آمدم و به تو سلام می‏کردم. آن وقت تمام آرزوهایم را برایت می‏گفتم ولی وقتی تو را بشناسم و بتوانم به تو سلام بگویم و تو پاسخ سلام مرا بدهی، تقریباً آرزوی دیگری برایم نمانده است که برآورده شود. پیش از این فکر می‏کردم فقط تو ما را می‏بینی. حالا که فهمیده‏ام من هم تو را می‏بینم، برایم شوقی تکان دهنده است. ای کاش از تو یک شمارۀ تلفن داشتم یا آدرس یک سایت اینترنتی یا هر نشانیِ امروزی دیگری که بتوانم برایت درد دل کنم. دوست داشتم تلفن را بردارم و شماره بگیرم و تو گوشی را برداری و من به تو بگویم که ما چقدر تنهاییم. غمگینیم و زبانمان در برابر ظلم کوتاه است. فشار را تحمل می‏کنیم، نه از روی صبوری، از روی ضعف. به خاطر اینکه می‏ترسیم. به خاطر اینکه ایمان نداریم. به خاطر اینکه دست خود را در برابر کسانی دراز می‏کنیم که دستشان به جایی بند نیست. به خاطر اینکه قدرت لایزال الهی را نادیده می‏گیریم. دلم می‏خواهد تو را بشناسم تا بفهمم چگونه می‏شود ظلم را نابود کرد. چه طور می‏شود عدالت را برقرار کرد می‏دانم تو هم خسته شده‏ای از این که تورا نمی‏شناسند ولی من می‏خواهم چشمانم را باز کنم. آنقدر باز که بتوانم تو را ببینم و تو در چشمانم آشنا بیایی. آن وقت جلو بیایم و به تو سلام بگویم

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 182صفحه 26