به دستشان بدهیم که بازی کنند
آوازخوانان در میان ستارگان
بازی کنند
دنیا را به بچهها بدهیم
مانند یک سیب درشت
و مانند یک قرص نان گرم
دست کم یک روز شکمشان سیر
شود
دنیا را به بچهها بدهیم
برای یک روز هم که شده دنیا با
دوستی آشنا شود
بچهها دنیا را از دست ما خواهند
گرفت
و درختان جاودان بر آن خواهند کاشت.
او درست میگوید. معصومیت
کودکانه جنگ را بر نمیتابد ودنیا را
پر ازدوستی میکند اما درنزدیکی ما،
همسایۀ مهربان، سهراب سپهری هم
با چنانوضوحی سراغ از این موضوع
میگیرد که میتوان باور داشت او
«دیده» است:
روزی
خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد.
در رگها، نور خواهم ریخت.
و صدا خواهم در داد:
ای سبدهاتان پر خواب!
سیب آوردم،
سیب سرخ خورشید.
خواهم آمد،
گل یاسی به گدا خواهم داد.
آشتی خواهم داد.
آشنا خواهم کرد.
راه خواهم رفت.
نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت.
چرا ما رویای صلح را زمزمه
نمیکنیم؟
حکایات بهلول
بخیلی از بهلول پرسید: شرط
صبر و مدارا چه باشد؟
بهلول گفت: آنکه چون مهمانی
بر سر سفره، تکه نانی از نان تو
میشکند، تو سرش نشکنی.
او را پرسیدند: با چه کسانی
روزگار میگذرانی؟
گفت: با اشتران و بزان.
گفتند: این به چه معناست؟
گفت: با آنهایی که در گرسنگی
و تشنگی کشیدن طاقت اشتران
دارند و در ترسویی، خصلت
بزان.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 183صفحه 7