مجله نوجوان 183 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 183 صفحه 14

ببینم. - اگر آزادم کنی، آنقدر ثروت به تو می‏دهم که بی‏نیاز شوی. - نه خیر، تو می‏خواهی مثل بار اول مرا فریب بدهی. - پسر، لگد به شانس و اقبالت نزن. کاری با تو ندارم. فقط می‏خوافم پاداشت را بدهم تا بی‏نیاز شوی. پسرک پیش خود گفت: «بد نیست شهامت به خرج بدهم؛ شاید به قولش عمل کند و خطری برایم نداشته باشد.» آن وقت چوب پنبه را برداشت و غول مانند بار اول بیرون آمد و به اندازۀ درخت بزرگی شد و گفت: «بیا این هم پاداشت.» بعد دستمال کوچکی به او داد و گفت: «اگر دستت زخم شد، یک سر آن را روی زخم بکش، خوب می‏شود. اگر با سر دیگرش روی فولاد یا آهن بکشی، نقره می‏شود.» - خب، حالا بد نیست امتحانش کنم. آن وقت به طرف درخت رفت، با تبر مقداری از پوستش را شکافت، با سر پارچه روی آن کشید. فوری خوب شد. - درست است، حالا دیگر می‏توانیم از هم جدا شویم. غول برای آزادی‏اش از او تشکر کرد و جوان هم برای هدیه‏ای که گرفته بود سپاسگزاری کرد و پیش پدر برگشت. پدر گفت: پسر، کجا رفته بودی؟ چرا یکباره به همه چیز پشت پا زدی؟ - پدر جان، نگران نباش، حاضرم گذشته را جبران کنم. - چطور می‏خواهی جبران کنی؟ جایی برای جبران نمانده. - پدر، ببین. می‏خواهم این درخت خشکیده را بیندازم. آن وقت دستمال را برداشت، روی تبر کشید. بله، ضربه‏ای شدید به تنۀ درخت زد ولی چون تبر نقره شده بود، خوب در چوب فرو نرفت. گفت: «آخ، پدر، تبر اصلاً در چوب فرو نمی‏رود.» پدر عصبانی شد و گفت: «ای بابا، با تبر چه کار کردی؟ ناچارم خسارتش را بدهم. با این وضع چطوری از خجالت همسایه در بیایم. این هم سودی که از کارت به من رسید.» - پدر، ناراحت نشو، خودم این تبر را می‏خرم. - پسر نادان، از کجا می‏خواهی پولش را بدهی؟ تو که چیزی نداری. اینها

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 183صفحه 14