افسانههای برادران گریم
برگردان از زبان آلمانی: سید احمد موسوی محسنی
تبر نقرهای
هیزم شکن فقیری بود که هر روز از
کلّۀ سحر تا غروب آفتاب کار میکرد
تا بتواند لقمهنانی درآورد. پس از سالها تلاش مقداری پول پس انداز کرد و به پسرش گفت: «پسرم، تو تنها فرزند منی؛ خیلی دوست دارم پولی را که باعرق جبین جمع کردهام برای تحصیل و پیشرفت تو هزینه کنم. انتظار دارم
شغل خوبی گیرت بیاید تا آخر عمری
بتوانی یار و یاورم باشی.»
پسرک در مدرسهای آن طرف روستا
مشغول تحصیل شد. او تواناییهایش را
به خوبی نشان داد؛ در تمام درسها نمرۀ
عالی گرفت و همین طور با جدیت به
کارش ادامه داد تا جایی که معلمهایش
او را بهترین دانشآموز میدانستند
و تلاشهایش را میستودند.
هنوز تحصیلاتش تمام نشده بود
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 183صفحه 12