محبوبه ابراهیمی
بهــار
آمده باز هم بهار، ولی
هر کجا میرود به میل خودش
بچه ها! این زمین بازیگوش
باز هم دور زد به میل خودش
کسی از راه دور آمده باز
چون شما خسته، کولهبار به دوش
میخرد از شما کلوچه و غم
بچهها، بچههای دستفروش!
گل و نقل و ترانه آورده
نوبهاری که آمده از راه
مثل هر سال منتظر مانده
پشت دروازههای اردوگاه
و خدا بچهها! برای شما
یک بهار از بهشت خواهد چید
با شما آن بهار خواهد ماند
و سر کوره خشت خواهد چید
این همه کند و خسته میگذرد
سالهای بدون یاد بهار
کاشکی بعد از این خدا نبرد
بچهها را فقط ز یاد بهار
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 183صفحه 34