مجله نوجوان 199 صفحه 18
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 199 صفحه 18

نوشته‏های شما فاطمه صحافزاده 15 ساله از کرج یک روز صبح… یک روز صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم توی یک خانۀ جدید با وسایل جدیدم. حتی نمی‏دانستم بعضی از آنها چه وسیله‏ای هستند. یک دختر تقریباً ده ساله صدایم کرد و گفت: «مامان صبح به خیر. دیرم شده من رو به مدرسه می‏رسونی؟» من هم که کاملاً گیج شده بودم، گفتم: «باشه، باشه.» در کمد را باز کردم تا لباسی بردارم و آماده شوم. در جست و جوی لباس، یک لباس عروس دیدم. تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم. خانمی گفت: «خانم مهندس، کی می‏آیید سر ساختمان؟» برای اینکه فکر نکند، دیوانه شده‏ام، گفتم: «تا یک ساعت دیگه اونجام.» فوراً سراغ آیینه رفتم. قیافه‏ام خیلی عوض شده بود. داشتم از تعجب شاخ در می‏آوردم. وقتی دوباره دخترم صدایم کرد: ((مامان فاطمه چرا نمی‏یای؟)) تلنگری خوردم؛ خدا را شکر کردم که حداقل همان فاطمه هستم. روی یک کاغذ نوشتم: «زندگی مانند برق و باد می‏گذرد.» وحید غفوری کلاس پنجم ابتدایی- از اهواز علی علیه­السلام تو که هستی تو پاک مثل چشمه هستی تویی صادق و دانا تویی امیر و مولا تویی کبیر و خیّر تویی هادی و طاهر تویی در قلب مسلمانان تویی از بهترینان در جهان تویی مولای برتر تویی ساقی کوثر تویی شهید منبر تویی فاتح خیبر تویی همسر فاطمه تویی مولود کعبه تویی همای رحمت تویی سرای رحمت تو علی تو همینی تو امیرالمؤمنینی

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 199صفحه 18