سهیل محمودی
دریا در غدیر
شب رفت و صبح دید که فرداست
پلکی زد و ز خواب به پا خاست
از شرق آبهای کفآلود
خورشید بر دمیده و پیداست
با این پرندههای خوشآواز
ساحل ز بانگ و هلهله غوغاست
انگار دوش، دختر خورشید
این دختری که این همه زیباست؛
تن شسته در طراوت دریا
کاین گونه دلفریب و دل آراست
زان ابرهای خیس که ساحل
از درکشان به نرمی دیباست؛
در دور دست آبی دریا
یک لکه ابر گمشده پیداست
گویی که چشمهایتر او
در کام صبح، گرم تماشاست
این نرم موجهای پیاپی
گیسوی حلقه حلقه دریاست
دریاـ که مثل خاطره دور است ـ
دریاـ که مثل لحظه همین جاست ـ
این حجم بینهایت آبی
تلفیقی از حقیقت و رؤیاست
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 199صفحه 8