ایام دوست
هم نفس بهار
خاطراتی از امام خمینی (ره)
درگفتاری از نزدیکان ایشان
فرزندان
صدیقه مصطفوی
خودشان می رفتند می آوردند
من اولین اولاد آقا هستم . البته بعد از اخوی ام آقا مصطفی که فوت کرده اند . من اولین اولاد بودم و خیلی به من علاقه داشتند؛ یعنی فوق العاده احترام به من می گذاشتند. در اتاق ایشان که می رفتم ، می نشستم ، اگر مثلاً یک لیوان آب می خواستند برای دوایی یا چیزی به من نمی گفتند . من یک وقت می دیدم آقا بلند شدند، می پرسیدم آقا چه کار دارید ، بگذارید من بیاورم . خودشان می رفتند لیوان آب را می آوردند ، دوایشان را می آوردند . عقیدشان این بود که مثلاً من سنم بالاست و مادر چند بچه هستم .
(پدر مهربان ص 58)
اهمیت به نام ائمه (ع)
در مورد نامگذاری کودکان . حضرت امام به نام ائمه خیلی اهمیت می دادند و پیشنهاد ایشان در مورد نام دختران بیشتر فاطمه و زهرا بود ، و در مورد پسرها ، محمد و علی؛ ولی در مورد فرزندان خود به پیشنهاد و نظر خانم احترام می گذاشتند و در مورد نوه ها حق نامگذاری را به والدین می دادند . (پدر مهربان ، ص 35)
درباره دیگران حرف نزنید
امام در مورد مسئله نامحرم بسیار حساس بودند و ما حتی الامکان با مرد نامحرم ، حتی بستگان نزدیک ، روبه رو نمی شدیم . در مورد غیبت نیز بسیار دقیق بودند و هر وقت دور هم می نشستیم ، می گفتند : حرف خود را بزنید و دربارۀ دیگران حرف نزنید که ممکن است به غیبت برسد . (همان ، ص 85)
پول تو جیبی
امام به استقلال مالی فرزندان اهمیت می دادند ، از این رو به بچه ها پول تو جیبی می دادند و بچه ها نیز در خرج کردن پول خود آزاد بودند . البته به خاطر دارم روزی گل سری خریدم که به شکل حیوانی بود و ایشان وقتی آن را دیدند ، گرفتند و دوباره پول دادند و گفتند برو گل سری بخر که به شکل گل باشد . (همان ، ص 113)
طرف داری از حق
امام هنگام دعوای فرزندان تفاوتی بین آن ها قائل نبودند ، بلکه حق را به آنکه محق بود ، می دادند . ایشان هیچ وقت نیز اجازه نمی دادند فرزندان نسبت به مادر توهینی نمایند و یا حتی با صدای بلند صحبت کنند و همیشه در احترام گذاشتن به مادر بسیار تأکید می کردند (همان ، ص 116)
چرا شما نشسته اید؟
یک روز من در خدمت امام ایستاده بودم و دخترهایم نشسته بودند . ایشان با ناراحتی به بچه ها گفتند : بلند شوید بروید . اصلاً وقتی مادر شما جلوی شما ایستاده چرا شما نشسته اید بلند شوید از جایتان . (همان ، ص 25)
همه را دوست دارند
آقا اولادهایشان را همه را دوست داشتند . هر کدام که می رفتند پهلوی ایشان ، عقیدشان این می شد که آقا او را از همه بیشتر می خواهد . البته امام این اخلاق را نداشتند که فرق بگذارند ولی طرف فکر می کرد او را بیشتر دوست دارد ، می گفت آقا مرا بیشتر دوست دارد . دیگری می رفت بچه اش را که می برد پیش آقا ، عقیده اش می شد که این بچه اش را از همه بیشتر می خواهد . (همان ، ص 12 - 13)
دوست نوجوانان
سال پنجم / شماره 19 پیاپی 231 / 31 مرداد 1388
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 231صفحه 4