داستان دوست
یک روزه شیرین !
زری عباس زاده
مادر با نا امیدی گفت: نه خیر ! امسال هم خبری نشد . فردا را باید با بلاتکلیفی روزه بگیریم ." پدر ، در حالی که با کنترل کانال تلویزیون را عوض می کرد ، گفت: "لابد هنوز رؤیت ماه انجام نشده که صدا و سیما حلول ماه رمضان را اعلام نمی کند ."
سمانه که جلوی تلویزیون قوز کرده بود با نارضایتی گفت: "پس کی می خواهند اعلام کنند؟ الان که دیگر نزدیک نصفه شب است . مثلاً ناسلامتی قرار است از فردا برای اولین سال تمام روزه هایم را بگیرم . ببین چه کار می کنند !"
پدر که با شنیدن این حرف خنده اش گرفته بود ، چشمکی زد و گفت: "لابد با تو لج کرده اند بی انصاف ها ! می خواهند کاری کنند تو روزه نگیری !"
سمانه با قیافه حق به جانبی گفت : "خیال کرده اند ! چه اعلام بکنند چه نکنند ، من از همین امشب نیت روزه ماه رمضان می کنم . فردا را هم روزه می گیرم . اگر بعداً معلوم شد که فردا اول ماه رمضان بوده که هیچ ، اگر هم معلوم شد نبوده ضرر که نمی کنم ."
مادر که داشت ظرف های میوه را جمع می کرد ، با تردید پرسید : "مگر این جوری هم می شود؟"
سمانه ، در حالی که دو عدد هلوی آب دار دیگر از داخل ظرف برمی داشت . گفت: "چرا که نه ! اشکالش چیست . من که می گویم فردا همه نیت روزه ماه رمضان کنیم و روزه بگیریم ." و گاز محکمی به یکی از هلوها زد . مادر گفت : "این قدر میوه نخور فردا حالت بد می شود دل درد می گیری ."
پدر گفت : "نه دخترم ! نمی شود فردا به نیت روزه ماه رمضان ، روزه بگیریم ."
سمانه گفت : "چرا نمی شود؟ مگر چه اشکالی دارد؟"
پدر با مهربانی گفت : "دخترم ! روزی را که انسان شک دارد آخر شعبان است یا اول رمضان ، واجب نیست روزه بگیرد و اگر بخواهد روزه بگیرد ، نمی تواند نیت روزه رمضان بکند ."
سمانه با تعجب پرسید :" یعنی روزه گرفتن در این روز حرام است؟
پدر با لبخند جواب داد : "نه عزیزم ! فقط نباید به نیت روزه ماه رمضان ر وزه بگیری ."
مادر که با سینی چای از آشپزخانه آمده بود ، پرسید : "ولی به نیت روزه قضا یا روزه های دیگر که می شود روزه گرفت ."
پدر در حالی که استکان چای را بر می داشت ، گفت : " بله ! اگر هم بعداً معلوم شود که آن روزه در واقع روز اول ماه رمضان بوده ، آن روزه به عنوان روزه ماه رمضان محسوب می شود ."
سمانه با درماندگی گفت : "من که چیزی نفهمیدم فقط بگویید فردا باید چه کار کنم؟"
مادر گفت : "هیچ چی ! فردا به سلامتی نیت روزه مستحبی می کنی و روزه ات را می گیری ."
پدر ادامه داد : "اگر بعداً فهمیدیم که فردا در واقع اول ماه رمضان بوده که روزه ات به عنوان روزه ماه رمضان به حساب می آید . اگر هم نبود که صواب روزه مستحبی را برده ای ."
مادر آهی کشید و گفت : "البته من که روزه قضا می گیرم کلی روزه قضا دارم ."
سمانه ، بی حال ، روی تخت افتاده بود . چهره اش زرد شده و لبش از خشکی ترک برداشته بود . دستش را روی شکمش گذاشته بود و آرام می نالید . مادر در حالی که لیوان نبات داغ در دست داشت و با قاشق آن را هم می زد وارد اتاق شد و گفت : "دختر ، لجبازی نکن ، تو حالت خوب نیست . بیا این نبات داغ را بخور دل دردت خوب بشود ."
سمانه با سماجت و بی حالی گفت : "نه ! دیگر چیزی تا اذان مغرب نمانده نمی خواهم روزه ام را بشکنم ."
مادر گفت : "دختر جان ! این جوری که از بین می روی ، بعداً قضایش را می گیری ."
سمانه با اشاره چشم و ابرو جواب منفی داد و سرش را برگرداند . مادر که نا امید شده بود ، گفت : "دیشب هر چقدر به تو گفتم این قدر میوه نخور ، پرخوری نکن ، به حرفم گوش ندادی ، این هم نتیجه اش ."
دوست نوجوانان
سال پنجم / شماره 19 پیاپی 231 / 31 مرداد 1388
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 231صفحه 18