مجله نوجوان 231 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 231 صفحه 14

داستان دوست داستان دنباله دار ماجرای سفر به "آلفا 1" نویسنده : آلفرد استُل/ مترجم : رامک نیک طب/ تصویرگر : طاهر شعبانی قسمت چهارم روت و فرانک آربو با لبخندی ثابت بر لب هایشان مرا نگاه می کردند . ولی در نگاه های دقیق وارسی کننده شان به من حس دوستانه ای نبود . احساس ماهی ای را داشتم که به اختیار صیادانش است . به نظر می رسید عمه کاترین دوستشان دارد . - جک : می خواهم تو را با دو آدم فوق العاده آشنا کنم . روت و فرانک آربو ! فرانک آربو لبخند زنان گفت : "خانم دوونتر با ما خیلی خوب است !" حرف زدنشان مثل حرف زدن یک جفت روبوت بود . حرف های یکدیگر را منعکس می کردند . انگار هر سطر را قبلاً تمرین کرده بودند . فرانک گفت : "ما از ملاقات شما خوشحالیم ارباب جک عمۀ شما در موردتان چیز های زیادی به ما گفته است !" روت اضافه کرد : "چیز های خوب زیادی ! ارباب !" فرانک گفت : "ما خوشحالیم که اینجا آمده اید تا خانم دوونتر را برای سفر به زمین کمک کنید ." - چه مهربانید که این همه راه را برای کمک به او آمده اید ! - ارباب شاید خسته باشید و بدنتان نیاز به استراحت داشته باشد ! - یا شاید بخواهید چیزی بخورید ، من غذای مورد علاقه تان را آماده می کنم . ارباب جک ! - یا نوشیدنی مورد علاقه تان را؟ - شاید بخواهید در استخر شنا کنید ! فرانک آربو نتیجه گرفت : "خواستۀ شما برای ما دستور است !" خواسته ام این بود که هر دوی آن ها در دریاچه آن ها شیرجه روند . ولی این را نگفتم . پدرم همیشه می گوید زود از کوره در می روم و می گفت هر وقت آنچه را فکر می کنم فوری به زبان نیاورم ، می فهمد که بزرگ شده ام . آن لحظه انگار ناگهان بزرگ شده بودم . با خنده ای عمه کاترین گفت : "به تو چی گفتم جک؟ این آدم ها شگفت انگیز نیستند؟" تصمیم گرفتم من هم لبخند بزنم . آن دو شروع کردند به این طرف و آن طرف دویدن . عجله داشتند که خانۀ در مزرعه ، اتاق خوابم و صفحۀ ویوام را که می توانست برنامه های سیارات همسایه را بگیرد نشانم دهند . حمام اتاق را نشانم دادند و همین طور به من گفتند چطور می توانم با استفاده از میز فرمان روبوت مستخدمم را صدا کنم . همه جا دور و برم بودند . احساس می کردم بیشتر از آنکه خوش آمد گویم باشند مراقبم هستند . بازدید خانمیه وقتی جالب تر شد که به مرکز کنترل رسیدم مرکز کنترل درست وسط خانه قرار داشت . از همین قسمت شرکت معادن دوونتر اداره می شد . اتاقی دایره ای شکل پُر از صفحات تصویر ، کامپیوتر ، ماشین های کارت اطلاعاتی و حدود هزار کلید کنترل ، فرانک برایم توضیح داد که چگونه از آنجا عملکرد هر معدن عمه کاترین را کنترل می کند . - در مجموع ما می توانیم بیش از بیست و پنج هزار روبوت معدن کار را از این اتاق فعال کنیم . ما مالک بیش از هزار معدن اورانیم و تیتانیوم بر آلفا هستیم ! داشتم به کلمۀ "ما" که به کار برد فکر می کردم و به یاد آوردم چطور وقتی گفتم "این معادن مال ماست" عمه کاترین حرفم را تصحیح کرد و در کمال حیرت من ، حرف فرانک را اصلاح نکرد . پس از بازدید نوبت شام شد که روبوت های خدمتکار با نظارت روت آربو از ما پذیرایی کردند . روت گفت : "امیدوارم از سبزیجات خوشتان بیاید ارباب جک !" فکر کردیم : "آه !" ولی سبزیجاتشان شبیه آنچه در زمین داشتیم نبود . یک نوع از آن ها شبیه هویجی بود که انگار با گوجه فرنگی پیوند زده شده باشد و باید آن را مثل بلال می خوردی ، یعنی هر دو انتهایش را به دست می گرفتی . مزّه اش عالی بود . روت گفت که سبزیجات ابتدا در مزرعۀ آزمایشگاهی ماهواره ای در فضا دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 19 پیاپی 231 / 31 مرداد 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 231صفحه 14