نوشته: د غریبیان
ترجمه: ساناز کامور
طوطی شهری
در زمانهای قدیم، در یک شهر کوچک، رستورانی بود که اهالی آن شهر برای صرف غذای روزانه خود به آنجا میرفتند. اکثر روزها هنگام ظهر، رستوران شلوغ میشد و مشتریها برای آنکه غذای خود را بگیرند، با مشت زدن روی میز تقاضای غذا میکردند. صاحب رستوران برای آنکه مشتریها را به سکوت و آرامش دعوت کند، میگفت:
«به نوبت آقایان، به نوبت».
طوطی باهوش او که در همان رستوران زندگی میکرد، این جمله را یاد گرفت و وقتی مشتریها سروصدا میکردند با زیرکی میگفت: «به نوبت آقایان، به نوبت».
یکی از روزها که صاحب رستوران قفس طوطی را برای تمیز کردن بیرون برده بود، فراموش کرد که در آن را ببندد و طوطی از فرصت استفاده کرده، از قفس بیرون پرید و به سمت جنگلی که در نزدیکی آنجا بود پرواز کرد.
بعد از گذشت چند روز که از طوطی قشنگ و سخنگوی صاحب رستوران خبری نشد، او تصمیم گرفت که به دنبال پرنده زیبایش بگردد. وارد جنگل شد و شروع به جستجو کرد. به اواسط جنگل رسیده بود که دید پرندگان به دور طوطی زیبا و رنگی او جمع شدهاند، با نوک بر سرش میزنند و سروصدا میکنند و طوطی بیچاره هم که هنوز با محیط جنگل آشنا نشده است، به جای آنکه از خودش دفاع کند میگوید: «آقایان به نوبت، به نوبت.»
زهرا صفاییزاده
رمز موفقیت
معلم میگوید: قضیه «علم بهتر است یا ثروت» جد اندر جد در ادبیات آموزشی ما بوده است و خواهد بود. ما باید تکلیفمان را با قلل رفیع زندگی مشخص کنیم. از همین جا و از همین حالا. شما باید بدانید که چه چیزی برای شما مفید است. این را همه افراد موفق جامعه تجربه کردهاند.
پسر نگاه میکند به پدرش. میپرسد: ثروت؟ پدر پرزهای روی کتش را میتکاند. یقه سفید لباسش را صاف میکند. موهایش را تازه رنگ زده، میپرسد منظورت همون پوله؟ و چند اسکناس به پسر میدهد. بعد کیفش را برمیدارد. پسر به مادرش میگوید: علم؟ مادر متن سخنرانی کنفرانسش را تا میزند. به ناخنهای سفیدش نگاه میکند. با صدای بلند میگوید: دو ساعت بیشتر وقت نداریم تا شروع جلسه...
پسر زیر «به نام خدا» مینویسد؛
پدر ومادر از هردو بهتر هستند...
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 22صفحه 32