لیز میخورد
میدود میان چشمهای دشت
مثل آن نخی که مادرم
از میان سوزنش کشید...
پلک پلک
آفتاب
یک ردیف ساده از چنارها
انتظار
چشمهای شاد و قرمز مسافران
دانههای اشک...
خانههای کوچک و بزرگ
دست سایههای پشت پنجره
مثل تکههای دامنم
که
وصل میشود
به هم...
صبح،
صبح سادهای
که میرسد قطار
مرد مثل روزهای پیش
از میان آن اتاق پرسروصدا
میدود
و...
سوزن زمخت را
میزند
سوت شادی قطار...
مرد دوخت
مثل روزها و لحظههای پیش
یک نگاه تازه را به چشم شهر
مثل مادرم
که دوخت
دامن سپید و آبی مرا...
نیره السادات هاشمی
صدای یاکریم
سحر شده
دوباره یاکریم
نشسته روی سیم
میان خانه مادرم
نشسته در نماز
سحر شده
دوباره میوزد نسیم
کنار خانه باز
به گوش میرسد
صدای یاکریم
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 22صفحه 9