مگر من می توانم باز ساکت بنشینم
من از اول یک خَلَجانی در ذهنم حاصل می شد راجع به بعضی اینها؛ لکن صبر کردم. صبر کردم و نصیحت کردم. صبر کردم، و هر وقت اینها آمدند ـ یعنی هر وقت نه ـ اما بسیاری اوقات، آنها را به مسائل اسلامی دعوت کردم؛ به عمل به قانون دعوت کردم؛ به حفظ و حراست جمهوری اسلامی دعوت کردم. کم کم آن احساسِ من زیاد شد. تا وقتی که می بینم آن جناح منافق در میدان است و تأیید می کند. تا وقتی که می بینم آن جبهه ای که بر ضد اسلام است تأیید می کند.[برای] من تکلیف شرعی است، تا دیگر، تأیید نکنم. مگر من می توانم که یک جریانی که بر ضد اسلام و بر ضد کشور ما دارد انجام می گیرد، باز ساکت بنشینم اینجا و بگویم بیایید و با شما صحبت کنم. من اگر احتمال این معنا را می دادم که اینها به اسلام برگردند و به قانون اساسی که سوگند خورده اند وفادار باشند و قوانین اسلام را قبول کنند، من اگر احتمال این را می دادم ـ برای یک محظوری که من در آن محظور هستم،و به خود این آقایان گفتم آن محظور را ـ باز آنها را دعوت می کردم و آنها را وادار می کردم به اینکه با هم بنشینند و به قانون عمل کنند.
* * *
کتابامام به روایت امامصفحه 157