یک روز درس رفتم دیدم یک نفر است
رضاخان که آمد، بعد از چندی که ابتدائاً به صورت یک مسلمان و یک آدم مثلاً ملی و اینها آمد، وقتی که پایه های حکومتش محکم شد، اول حمله ای که کرد به روحانیین کرد، اینها را از همه طرف از هر طرفی کوبید. به طوری که من در مدرسۀ فیضیه یک جلسۀ درس داشتم؛ یک روز که رفتم دیدم یک نفر است! گفتم چطور؟ گفت که همه شان فرار کردند! قبل از آفتاب از مدرسه و از حجره ها فرار می کردند؛ و آخر شب برمی گشتند منزل، برای اینکه نمی توانستند. پلیس می آمد و می گرفت می بردشان، یا لباسشان را می کند؛ یا التزام از ایشان می گرفت؛ حبسشان می کرد.
* * *
کتابامام به روایت امامصفحه 268