فصل هفتم در شمّه ای از تفسیر سورۀ مبارکۀ «قدر» به قدر مناسبت این اوراق
قَوْلُهُ تعَالی: اِنّا اَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْر در این آیۀ شریفه مطالب عالیه ایست که اشاره ای به بعض آن خالی از فایده نیست:
مطلب اوّل در این که در این آیۀ شریفه و بسیاری از آیات شریفه تنزیل قرآن را نسبت به ذات مقدّس خود دهد؛ چنانچه فرماید: اِنّا اَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةٍ مُبارَکَة، اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ اِنّا لَهُ لَحَافِظُون، الی غیر ذلک از آیات
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 318 شریفه. و در بعض آیات نسبت به جبرئیل که روح الامین است می دهد؛ چنانچه فرماید: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاْمین.
علماء ظاهر در این مقامات گویند این از قبیل یا هامانُ ابْنِ لی صَرْحاً، مَجاز است. نسبت تنزیل، مثلاً، به حق تعالی از باب آن است که ذات مقدّس سبب تنزیل و آمر آن است. یا آن که تنزیل نسبت به حقْ حقیقت است، و چون روح الامین واسطه است به او نیز نسبت دهند مجازاً. و این برای آن است که نسبت فعل حق به خلق را چون نسبت فعل خلق به خلق انگاشته اند؛ پس، مأموریّت عزرائیل و جبرائیل را از حق تعالی چون مأموریّت هامان از فرعون، و بنّاها و معمارها از هامان دانند. و این قیاسی است بس باطل و مع الفارق. و فهمِ نسبتِ خلق به حق، و فعل خلق و خالق، از مهمّات معارف الهیّه و امّهات مسائل فلسفیّه است که از آن، حلّ بسیاری مهمّات شود؛ از آن جمله مسئلۀ جبر و تفویض است، که این مطلب ما از شعب آن است.
باید دانست که در علوم عالیه مقرّر و ثابت است که جمیع دار تحقّق و مراتب وجود، صورت «فیض مقدّس» که تجلّی اشراقی حق است، می باشد. و چنانچه «اضافۀ اشراقیّه» محض ربط و صرف فقر است، تعیّنات و صور آن نیز محض ربط می باشند و از خود حیثیّت و استقلالی ندارند. و به عبارت دیگر، تمام دار تحقّق فانی در حق، ذاتاً و صفتاً و فعلاً، هستند؛ زیرا که اگر موجودی از موجودات در یکی از شؤون ذاتیّه استقلال داشته باشد، چه در هویّت وجودیّه و چه در شؤون آن، از حدود بقعۀ امکان خارج شود و به وجوب ذاتی مبدّل گردد. و این واضح البطلان است. و چون این لطیفۀ الهیّه در قلب راسخ شد و فؤادْ ذوق آن را چنانچه باید و شاید کرد، بر او سرّی از اسرار قدر کشف شود و لطیفه ای از حقیقت «امر بین الامرین»
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 319 منکشف گردد.
پس، آثار و افعال کمالیّه را به همان نسبت که به خلق نسبت دهند، به همان نسبت به حق نیز نسبت توان داد، بدون آن که مجاز در هیچ طرف باشد. و این در نظر وحدت و کثرت و جمع بین الامرین متحقّق گردد. بلی، کسی که در کثرت محض واقع است و از وحدت محجوب است، فعل را به خلق نسبت دهد و از حق غافل شود؛ چون ما محجوبان. و کسی که وحدت در قلبش جلوه کند، از خلق محجوب شود و همۀ افعال را به حق نسبت دهد. و عارف محقّق جمع بین «وحدت» و «کثرت» کند: در عین حال که فعل را به حق نسبت می دهد بی شائبۀ مجاز، به خلق نسبت دهد بی شائبۀ مجاز. و آیۀ شریفۀ وَ ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَ لکنَّ اللّه رَمیٰ، که در عین اثباتِ رمیْ نفی آن نمود، و در عین نفیْ اثبات فرموده، اشاره به همین مشرب احلای عرفانی و مسلک دقیق ایمانی است. و این که گفتیم افعال و آثار کمالیّه، و نقایص را خارج نمودیم، چون که نقایص به اعدام برگردد، و آن از تعیّنات وجود است و منسوب به حق نیست مگر بالعرض. و شرح این مبحث را در این اوراق نتوان داد.
و چون این مقدّمه معلوم شد، نسبت «تنزیل» به حق و جبرئیل، و «اِحیاء» به اسرافیل و حق، و «اِماته» به عزرائیل و ملائکۀ موکّله به نفوس و حق، معلوم شود. و در قرآن شریف اشاره به این مطلب بسیار است. و این یکی از معارف قرآن است که قبل از این کتاب شریف در آثار حکما و فلاسفه از آن عین و اثری نیست، و عائلۀ بشریّه مرهون عطیّۀ این صحیفۀ الهیّه اند در این لطیفه، چون سایر معارف الهیّۀ قرآنیه.
مطلب دوم در اشاره به نکتۀ آن که فرموده است انّا به صیغۀ جمع و اَنْزَلْنا به صیغۀ جمع.
بدان که نکتۀ آن، تفخیم مقام حق تعالی به مبدئیّت تنزیل این کتاب
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 320 شریف است. و شاید این جمعیت برای جمعیّت اسمائیّه باشد، و اشاره به آن باشد که حق تعالی به جمیع شؤون اسمائیّه و صفاتیّه مبدأ از برای این کتاب شریف است؛ و از این جهت، این کتاب شریف صورت احدیّت جمع جمیع اسماء و صفات و معرّف مقام مقدس حق به تمام شؤون و تجلّیات است. و به عبارت دیگر، این صحیفۀ نورانیّه صورت «اسم اعظم» است، چنانچه انسان کامل نیز صورت اسم اعظم است؛ بلکه حقیقت این دو در حضرت غیب یکی است، و در عالم تفرقه از هم به حسب صورت متفرّق گردند، ولی باز به حسب معنا از هم متفرّق نشوند. و این یکی از معانی لَنْ یَفْتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الْحَوْضَ می باشد. و چنانچه حق تعالی بیدیِ الجلال و الجمال تخمیر طینت آدم اول و انسان کامل فرموده، بیدَی الجمال و الجلال تنزیل کتاب کامل و قرآن جامع فرموده. و شاید به همین جهت آن را «قرآن» نیز گویند؛ چه که مقام احدیّتْ جمع وحدت و کثرت است. و از این جهت، این کتاب قابل نسخ و انقطاع نیست، زیرا که اسم اعظم و مظاهر او ازلی و ابدی است و تمام شرایع دعوت به همین شریعت و ولایت محمّدیّه است.
و شاید به همین نکته که در انّا اَنزلنا گفته شد، اِنّا عَرَضْنَا الاَْمٰانَة نیز به صیغۀ جمع ذکر شده؛ زیرا که امانت به حسب باطنْ حقیقت ولایت، و به حسب ظاهرْ شریعت یا دین اسلام یا قرآن یا نماز است.
مطلب سوم در اجمالی از کیفیّت نزول قرآن است و این از لطایف معارف الهیّه و از اسرار حقایق دینیّه است که کم کسی می تواند به شمّه ای از آن اطلاع پیدا کند به طریق علمی. و جز کمّل از اولیاء، که اوّل آنها خود وجود مبارک رسول ختمی است و پس از آن به دستگیری آن سرور دیگر از
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 321 اولیاء و اهل معارفند، کسی دیگر نتواند به طریق کشف و شهود از این لطیفۀ الهیّه مطّلع شود؛ زیرا که مشاهدۀ این حقیقت نشود جز به وصول به عالم وحی و خروج از حدود عوالم امکانی. و ما در این مقام به طریق اشاره و رمز بیانی از این حقیقت می کنیم.
باید دانست که قلوبی که به طریق سلوک معنوی و سفر باطنی سیر الی اللّه می کنند و از منزل مظلم نفس و بیت انیّت و انانیّت مهاجرت می نمایند، دو طایفه اند به طریق کلی:
اول، آنان که پس از اتمام سفر الی اللّه ، موت آنها را درک کند؛ و در همین حال جذبه و فنا و موت باقی مانند. و اینها اجرشان علی اللّه و هو اللّه است. اینها محبوبینی هستند که در تحتِ «قِباب اللّه » فانی، و کسی آنها را نشناسد و با کسی رابطه پیدا نکنند و آنها نیز جز حق کسی را نشناسند ـ اَوْلِیائی تَحْتَ قِبابی، لا یَعْرِفُهُمْ غَیْری.
طایفۀ دوم آنان هستند که پس از تمامیّت سیر الی اللّه و فی اللّه ، قابل آن هستند که به خود رجوع کنند و حالت صحو و هشیاری برای آنها دست دهد. اینها آنان هستند که به حسب تجلّی به فیض اقدس، که «سرّ قدر» است، تقدیر استعداد آنها شده و آنها را برای تکمیل عباد و تعمیر بلاد انتخاب فرموده اند. اینها پس از اتصال به حضرت علمیّه و رجوع به حقایق اعیان، کشف سیر اعیان و اتّصال آنها را به حضرت قدس و سفر آنها را الی اللّه و الی السّعاده نمایند، و مخلّع به خلعت نبوت شوند. و این کشفْ وحی الهی است قبل از تنزّل به عالم وحی جبرائیلی. و پس از آن که از این عالم توجه به عوالم نازله کردند، کشف آنچه در اقلام عالیه و الواح قدسیّه است نمایند به قدر احاطۀ علمیّه و نشئۀ کمالیّۀ خود که تابع حضرات اسمائیّه است. و اختلاف شرایع و نبوات بلکه جمیع اختلافات از آنجا است.
و در این مقام گاه شود که آن حقیقت غیبیّه و سریرۀ قدسیّه، که در
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 322 حضرت علمیّه و اقلام و الواح عالیه مشهود شده، از طریق غیب نفس و سرّ روح شریف آنها به توسّط ملک وحی، که حضرت جبرئیل است، تنزّل کند در قلب مبارک آنها. و گاهی جبرائیل «تمثّل مثالی» پیدا کند در حضرت «مثال» برای آنها، و گاهی «تمثّل مُلکی» پیدا کند؛ و از مکمن غیب به توسّط آن حقیقت تا مشهد عالم شهادت ظهور پیدا کند، و آن لطیفۀ الهیّه را تنزل دهد؛ و در هر نشئه از نشئات، صاحب وحی به طوری ادراک کند و مشاهده نماید: در حضرت علمیه به طوری، و در حضرت اعیان به طوری، و در حضرات اقلام به طوری، و در حضرات الواح به طوری، و در حضرت مثال به طوری، و در حس مشترک به طوری، و در شهادات مطلقه به طوری. و این، هفت مرتبه از تنزّل است، که شاید نزول قرآن بر «سبعة احرف» اشاره به این معنی باشد. و این معنی منافات ندارد با آنچه فرماید: قرآنُ واحدٌ مِنْ عِنْدِ واحِد چنانچه معلوم است. و این مقام را تفصیلی است که مناسب ذکر نیست.
مطلب چهارم در سرّ «هاء» غایب است در «انزلناه» چنانچه معلوم شد، از برای قرآن قبل از تنزّل در این نشئه، مقامات و کینونت هایی است: اول مقام او، کینونت علمیّۀ او است در حضرت غیبیّه به تکلّم ذاتی و مقارعۀ ذاتیّه به طریق احدیّت جمع. و ضمیر غایب شاید اشاره به آن مقام باشد، و برای افادۀ این معنی به ضمیر غیبت ذکر فرموده است؛ کانّه می فرماید همین قرآن نازل در «لیلة القدر» همان قرآن علمی در سرّ مکنون و غیبی در نشئۀ علمیّه است؛ که او را از آن مراتب، که در یک مقام متّحد با ذات و از تجلّیات اسمائیّه بود، نازل فرمودیم؛ و این حقیقت ظاهر همان سرّ الهی است. و این کتاب، که در کسوۀ عبارات و الفاظ ظهور نموده، در مرتبۀ ذات به صورت تجلّیات
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 323 ذاتیّه، و در مرتبۀ فعل عین تجلّی فعلی است؛ چنانچه امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه فرمود: اِنَّما کَلاٰمُهُ فِعْلُه.
مطلب پنجم در بیان «لیلة القدر» و در آن مباحث بسیار و معارف بی شماری است که علماء اعلام رضوان اللّه علیهم به حسب مشارب و مسالک خود از آن بحث فرمودند؛ و ما در این اوراق بعض از آن را به طریق اشاره بیان می کنیم. و بعض از مطالب هم ذکری از آن نفرمودند که ما اشاره به آن می کنیم در ضمن اموری.
اول در وجه تسمیۀ «لیلة القدر» علماء اختلافاتی کردند. بعضی بر آنند که چون صاحب شرف و منزلت است، و قرآنِ صاحبِ قدر به توسّطِ ملکِ صاحبِ قدر بر رسولِ صاحبِ قدر برای امّتِ صاحب قدر وارد شده است، لیلة القدرش گویند. و بعضی گفته اند که برای آن «لیلۀ قدر» به آن گویند که تقدیر امور و آجال و ارزاق مردم در این شب می شود. و بعضی گفته اند به واسطۀ آن که از کثرت ملائکه زمین تنگ شود، آن را قدر گویند. و آن از قبیل وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیهِ رِزْقُه است. این حرف هایی است که در این مقام گفته شده. و در هریک از آن مقامات تحقیقاتی است که اشاره به آن اجمالاً خالی از فایده نیست.
اما مطلب اول، که به معنی صاحب منزلت و قدر بودن است. پس بدان که کلامی در این مقام است که مطلق زمان و مکان که بعضی شریف و بعضی غیر شریف و بعضی سعد و بعضی نحس است، آیا از خود ذات زمان یا تشخّصات ذاتیّۀ آن است. و همین طور در مکان. یا آن که به واسطۀ وقوع وقایع و حصول امور شریفه و خسیسه، بالعرض دارای آن مزیت شوند. و این گرچه مبحث مهمّ شریفی نیست و بحث در اطراف آن چندان مفید نیست، لکن ما به طریق اختصار از آن یاد کنیم.
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 324 وجه ترجیحِ احتمالِ اول آن است که ظاهر اخبار و آیاتی که برای زمان و مکان شرافت یا نحوست اثبات نمودند، آن است که صفت خود آنها است نه صفت به حال متعلّق. و چون مانع عقلی ندارد، حمل آنها بر ظاهرِ خود متعیّن است.
وجه ترجیح احتمال دوم آن است که حقیقت زمان و مکان حقیقت واحده بلکه شخصیّت آنها نیز شخصیّت واحده است؛ و از این جهت، ممکن نیست شخصِ واحدْ در حکمْ متجزّی و مختلف شود. بنابراین، ناچار آنچه وارد شده در شرافت یا نحوست، محمول بر وقایع و قضایای حاصله در آنها است. و این وجه برهانی نیست؛ زیرا که زمان گرچه شخص واحد است، ولی چون متدرّج و ممتدّ است و حقیقت مقداریّه است، مانع ندارد که بعضی اجزاء آن با بعضی دیگر در حکم و اثر مختلف باشد. و برهانی قائم نشده است که هر شخص به هر طوری هست دارای دو حکم و دو اثر نمی شود، بلکه خلاف آن ظاهر است. مثلاً، افراد انسان با آن که هر یک شخص واحد هستند، معذلک، در صورت جسمیّۀ آنها اختلافات کثیره هست؛ مثلاً، جلیدیّه و دماغ و قلب شریفتر و لطیفترند از اعضای دیگر، و همین طور قوای باطنه و ظاهرۀ آن بعضی اشرف از بعضی هستند. و این برای آن است که در این عالم انسان به نعت وحدت تامّه ظاهر نیست، گرچه شخص واحد است؛ ولی چون به نعت کثرت ظاهر است، احکام او نیز مختلف شود.
و اما وجه ترجیح احتمال اول نیز وجه صحیح دل پسندی نیست؛ زیرا که مرجع این حرف به «اصالة الظّهور» و «اصالة الحقیقة»، مثلاً، می باشد. و در اصول معلوم شده است که «اصالة الحقیقة» و «اصالة الظهور» برای آنست که در مورد شکِ در مراد، تعیین مراد کند؛ نه پس از معلومیّتِ مراد، اثبات حقیقت نماید. تأمّل.
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 325 بنابراین، هر دو وجه ممکن است، ولی وجه ثانی به نظر ارجح است. بنابراین، شاید «لیلة القدر» برای آن صاحب «قدر» شده است که شب وصال نبیّ ختمی و لیلۀ وصول عاشق حقیقی به محبوب خود است. و در مباحث سابقه معلوم شد که تنزّل ملائکه و نزول وحی پس از حصول فنا و قرب حقیقی است. و از اخبار کثیره و آیات شریفه نیز استفاده شود که شرف و نحوست زمانها و مکانها به واسطۀ وقایع در آن است؛ و این با مراجعه معلوم شود. گرچه استفادۀ شرف ذاتی از بعض آنها نیز می شود.
و اما احتمال دیگر که لیلة القدرش گویند: برای آن که در آن تقدیر امور ایّام سنه شود. پس، بدان که حقیقت «قضا» و «قدر» و کیفیّت آن، و مراتب ظهور آن، از اجلّ و اشرف علوم الهیّه است؛ و از باب کمال دقّت و لطافت آن، غور در اطراف آن برای نوع مردم منهیّ و موجب حیرت و ضلالت است. و از این جهت، این حقیقت را از اسرار شریعت و ودایع نبوت باید شمرد، و از بحث دقیق در اطراف آن باید صرف نظر کرد. و ما اشاره به یک مبحث آن، که مناسب این مقام است، می کنیم. و آن آن است که با آن که تقدیر امور در علم حق تعالی در ازل آزال شده و از امور تدریجیّه نسبت به مقام منزّه علم ربوبی نیست، معنی «تقدیر» در هر سال، در لیلۀ معیّنه، چیست؟
بدان که از برای «قضا» و «قدر» مراتبی است که به حسب آن مراتب و نشئآت احکام آنها متفاوت شود. مرتبه اولی از آن، حقایقی است که در حضرت علم به تجلّی به «فیض اقدس» تبع ظهور اسماء و صفاتْ تقدیر و اندازه گیری شود. و بعد از آن در اقلام عالیه و الواح عالیه، حسب ظهور، به تجلّی فعلی تقدیر و تحکیم شود. و در این مراتب تغییرات و تبدیلاتی واقع نشود. و قضایِ حتمِ لا یُبَدَّل، حقایق مجرّدۀ واقعه در حضرات اعیان و نشئۀ علمیّه و نازله در اقلام و الواح مجرّده است. و پس از آن، حقایق به صور
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 326 برزخیّه و مثالیّه در الواح دیگر و عالم نازلتر ظهور کند، که آن عالم «خیال منفصل» و «خیال الکلّ» است، که به طریقۀ حکماء اشراق آن عالم را عالم «مُثُل معلّقه» گویند. و در این عالم تغییرات و اختلافاتی ممکن الوقوع بلکه واقع است. و پس از آن، تقدیرات و اندازه گیریها به توسّط ملائکۀ موکّله به عالم طبیعت است؛ که در این لوحِ قدرْ تغییرات دائمی و تبدیلات همیشگی است، بلکه خودْ صورت سیّاله و حقیقت متصرّمه و متدرّجه است. و در این لوح، حقایق قابل شدّت و ضعف، و حرکاتْ قابل سرعت و بطؤ و زیاده و نقیصه اند؛ و معذلک، وجهۀ «یلی اللّهی» و وجهۀ غیبی همین اشیا، که جهت تدلّی به حق است و صورت ظهور «فیض منبسط» و «ظلّ ممدود» است و حقیقت «علم فعلی» حق است، به هیچ وجه تغییر و تبدیل در آن راه ندارد. بالجمله، کلیّۀ تغییرات و تبدیلات و زیادی آجال و تقدیر ارزاق نزد حکماء در لوحِ «قدر علمی» که «عالم مثال» است ـ و نزد نویسنده در لوح «قدر عینی» که محل خود تقدیرات است ـ به دست ملائکۀ موکلّه به آن واقع شود. بنابراین، مانعی ندارد که چون «لیلة القدر» لیلۀ توجه تامّ ولیّ کامل و ظهور سلطنت ملکوتیّۀ او است، به توسّط نفس شریف ولیّ کامل و امام هر عصر و قطب هر زمان ـ که امروز حضرت بقیة اللّه فی الارضین، سیدنا و مولانا و امامنا و هادینا، حجة بن الحسن العسکری ارواحنا لمَقدمه فداء است ـ تغییرات و تبدیلات در عالم طبع واقع شود. پس، هر یک از جزئیات طبیعت را خواهد بطیئ الحرکة کند، و هر یک را خواهد سریع کند، و هر رزقی را خواهد توسعه دهد، و هر یک را خواهد تضییق کند. و این اراده ارادۀ حق است، و ظل و شعاع ارادۀ ازلیّۀ و تابع فرامین الهیّه است؛ چنانچه ملائکة اللّه نیز از خود تصرّفی ندارند و تصرّفات همه، بلکه تمام ذرّات وجود، تصرّف الهی و از آن لطیفۀ غیبیّۀ الهیه است ـ فَاسْتَقِمْ کَما اُمِرْت.
و اما آنچه گفته شده در احتمال دیگر، وجه تسمیۀ «لیلة القدر» که چون
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 327 زمین از ملائکه تنگ شود لیلة القدرش گویند. این وجه گرچه بعید است، هرچند اعجوبۀ زمان، خلیل بن احمد رضوان اللّه علیه، فرموده، آنچه مورد بحث توان بود آن است که ملائکة اللّه از سنخ عالم طبیعت و مادّیّت نیستند؛ پس، معنای تنگی زمین چیست؟ بدان که نظیر این مطلب در روایات شریفه وارد شده؛ مثل، قضیۀ تشییع سعدبن معاذ رضی اللّه عنه، و مثل فرش نمودن ملائکه بالهای خود را برای طالب علم. و این یا از باب تمثّل ملائکه است به صور مثالیّه و تنزّل آنها است از عالم غیب به عالم مثال و تضییق ملکوت ارض است، یا تمثّل مُلکی آنها است در ملک ارض؛ گرچه باز این تمثّل را چشمهای طبیعی حیوانی نبیند. بالجمله، تضییق به اعتبار تمثّلات «مثالیّه» یا «ملکیّه» است.
امر دوم در حقیقت «لیلة القدر». بدان که از برای هر رقیقه حقیقتی، و برای هر صورتیِ مُلکی باطنی ملکوتی و غیبی است. و اهل معرفت گویند که مراتب نزول حقیقت وجود به اعتبار احتجاب شمس حقیقت در افق تعیّنات، «لیالی» است؛ و مراتب صعود به اعتبار خروج شمس حقیقت از آفاق تعیّنات، «ایام» است. و شرافت و نحوست «ایّام» و «لیالی» به حسب این بیان واضح شود.
و به اعتباری، قوس نزولْ لیلة القدرِ محمّدی است؛ و قوس صعودْ یوم القیمۀ احمدی است؛ زیرا که این دو قوس مدِّ نور «فیض منبسط» است، که
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 328 «حقیقت محمّدیّه» است و تمام تعیّنات از تعیّن اوّلی «اسم اعظم» است. پس، در نظر وحدت، عالمْ شبِ قدر و روزِ قیامت است؛ و بیش از یک شب [و] روز نیست، که آن تمام دار تحقّق و لیلة القدر محمّدی و یوم القیمۀ احمدی است. و کسی که متحقّق به این حقیقت شود، همیشه در «لیلة القدر» و «یوم القیمة» است، و این با هم جمع شود.
و به اعتبار نظر کثرت، لیالی و ایّام پیدا شود. پس بعضی لیالی صاحب قدر است، و بعضی نیست. و در بین همۀ لیالی، بنیۀ احمدی و تیعّن محمّدی صلّی اللّه علیه و آله، که نور حقیقت وجود به جمیع شئون و اسماء و صفات و با کمال نوریّت و تمام حقیقت در افق آن غروب نموده است، لیلة القدر مطلق است؛ چنانچه یوم محمّدی یوم القیمۀ مطلق است. و دیگر لیالی و ایام، لیالی و ایام مقیّده است. و نزول قرآن در این بنیۀ شریفه و قلب مطهّر، نزول در «لیلة القدر» است. پس، قرآن هم جملةً در لیلة القدر نازل شده به طریق کشف مطلق کلی، و هم نجوماً در عرض بیست و سه سال در «لیلة القدر» نازل شده.
و شیخ عارف، شاه آبادی، دام ظله می فرمودند که دورۀ محمّدیه، «لیلة القدر» است. و این یا به اعتبار آن است که تمام ادوار وجودیّه دورۀ محمّدیّه است؛ و یا به اعتبار آن است که در این دوره اقطاب کمّل محمّدیّه و أئمّۀ هداة معصومین «لیالی قدر» می باشند. و دلالت بر آنچه احتمال دادیم از حقیقت لیلة القدر می کند حدیث شریف طولانی که در تفسیر برهان از کافی شریف نقل فرموده و در آن حدیث است که نصرانی گفت به حضرت موسی بن جعفر که تفسیر باطنِ حم، وَ الکِتابِ المُبینِ اِنَّا اَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ اِنّٰا کُنّٰا مُنْذِرِینَ فِیهٰا یُفْرَقُ کُلُّ اَمْرٍ حَکیم چیست فرمود: «اما «حم» محمّد صلّی اللّه علیه و
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 329 آله است. و اما «کتاب مبین» امیر المؤمنین علی است. و اما «اللیلة» فاطمه علیهاالسلام است.»
و در روایتی، «لیالی عشر» به ائمّۀ طاهرین از حسن تا حسن تفسیر شده است. و این یکی از مراتب «لیلة القدر» است که حضرت موسی بن جعفر ذکر فرموده، و شهادت دهد بر آن که «لیلة القدر» تمام دورۀ محمّدیّه است. روایتی که در تفسیر برهان از حضرت باقر نقل کند؛ و این روایت چون روایت شریفی است و به معارف چندی اشاره فرموده و از اسرار مهمّه ای کشف فرموده، ما تیمّناً عین آن حدیث را ذکر می کنیم:
قال رَحِمَهُ اللّه ، وَ عَن الشّیخ اَبی جعفر الطوسی، عن رجاله، عن عبداللّه بن عجلان السّکونی، قالَ سَمِعْتُ اَبا جَعْفَر علیه السلام یقولُ: بَیْتُ علِیٍّ وَ فاطِمَةَ حُجْرَةُ رَسولِ اللّه صلَّی اللّه عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ سَقْفُ بَیْتِهمْ عَرْشُ رَبِّ الْعالَمینَ. و فی قَعْرِ بُیُوتِهِمْ فُرْجَةٌ مَکْشوُطَةٌ اِلَی العَرْشِ مِعْراجُ الوَحْی؛ و المَلائِکَةُ تَنْزِلُ عَلَیْهِمْ بالوَحْیِ صَباحاً وَ وَمَسائاً وَ کُلَّ ساعةٍ وَ طَرْفَةِ عَیْنِ. و الملائِکَةُ لا یَنْقَطِعُ فَوْجُهُمْ: فَوْجٌ یَنْزِلُ، وَ فَوْجٌ یَصْعَدُ. وَ اِنَّ اللّه تَبارَکَ وَ تَعالی کَشَفَ لاِبْراهیمَ عَلیه السَّلامُ عَنِ السَّمواتِ حَتّی اَبْصَرَ الْعَرْشَ؛ وَزادَ اللّه فِی قُوَّةِ ناظِرِه. و اِنَّ اللّه زادَ فی قُوَّةِ ناظِرِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فاطِمَةَ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَیْنِ عَلیهم السَّلام، و کانوا یُبْصِروُنَ العَرْشَ وَ لاَیَجِدُونَ لِبُیُوتِهِمْ سَقْفاً غَیْرَ العَرْشِ؛ فَبُیوُتُهُمْ مُسَقَّفَةٌ بِعَرْشِ الرَّحْمٰنِ. وَ مَعارِجُ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ فیها بِاِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ اَمْرٍ سَلامٌ. قَالَ، قُلْتُ: مِنْ کُلِّ اَمْرٍ سَلامٌ؟ قالَ: بِکُلِّ اَمْرٍ. فَقُلْتُ: هذا التّنزیلُ؟ قال: نَعَم.
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 330 و تدبّر در این حدیث شریف ابوابی از معرفت به روی اهلش باز کند و شمّه ای از حقیقت ولایت و باطن «لیلة القدر» به آن مکشوف شود.
امر سوم بدان که از برای «لیلة القدر» چنانچه حقیقت و باطنی است که به آن اشاره شد، از برای آن صورت و مظهری است بلکه مظاهری است در عالم طبع. و چون مظاهر ممکن است در نقص و کمال فرقها کند، از این جهت ممکن است بین اقوال و اخباری که در باب تعیین «لیلة القدر» وارد شده است جمع نمود به اینکه تمام آن لیالی شریفه که در روایات است از مظاهر «لیلة القدر» است؛ الاّ آن که بعضی با بعضی در شرافت و کمال مظهریّت فرق دارد. و آن شب شریفی که تمام ظهور «لیلة القدر» و شب وصل تامّ ختمی و وصول کامل خاتمی است، در تمام سال، یا در شهر مبارک رمضان، یا در عشر آخر آن، یا در لیالی ثلاثه، مختفی است. و در روایات عامّه و خاصّه نیز اختلافاتی است. و در روایات خاصه نیز به طریق تردید، در شب نوزدهم، و بیست و یکم، و بیست و سوم، مذکور شده. و گاهی تردید بین شب بیست و یکم، و بیست [و]سوم شده است.
شهاب بن عبدربّه گوید: «گفتم به حضرت صادق علیه السلام که مرا خبر ده به «لیلة القدر». فرمود:"شب بیست و یکم، و شب بیست و سوم."»
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 331 عبدالواحد بن المختار الانصاری گوید از حضرت باقر(ع) سؤال کردم از «لیلة القدر» فرمود: «در دو شب است: شب بیست و سوم، و شب بیست و یکم.» گفتم: «یکی از آن دو را به تنهائی ذکر کن.» فرمود: «چه می شود که عمل کنی در دو شب که یکی از آنها لیلة القدر است.»
حسّان بن علی گوید از حضرت صادق(ع) سؤال کردم از لیلۀ قدر فرمود: «طلب کن آن را در نوزدهم، و بیست و یکم، و بیست و سوم.» و سید عابد زاهد رضی اللّه عنه در اقبال فرماید: «بدان که این شب بیست و سوم از شهر رمضان، وارد شده است اخبار صریحه به اینکه لیلۀ قدر است به مکاشفه و بیان. از آن جمله آن است که روایت کنیم به اسناد خود تا سفیان بن السیط (السمط ـ خ ل ) گفت:" گفتم به حضرت صادق علیه السلام تعیین فرما لیلۀ قدر را برای من مفرداً." فرمود:" شب بیست و سوم." و از آن جمله آن است که روایت کنیم به اسناد خود تا زراره از عبد الواحدبن المختار الأنصاری گفت: "سؤال کردم از حضرت باقر علیه السلام از لیلۀ القدر." فرمود: "به خدا قسم خبر می دهم به تو و تعمیه نمی کنم به تو. آن اولْ شب از هفت شب آخر است."» پس از آن از زراره نقل می کنند که گفته آن ماهی که حضرت تعیین فرمود بیست و نه روز بود. پس از آن روایات دیگر نقل کنند که «لیلۀ قدر» شب بیست و سوم است، که از آن جمله است قضیۀ جهنی که معروف است.
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 332