آقای لاهوتی را برای کشف آن افسر ارتشی که سلاح در اختیار مجاهدین قرار داده بود، تحت فشار گذاشتند.
وی نام دکتر صادقی را ذکر کرد. رفتند دکتر صادقی را گرفتند. تحت فشار طاقتش از کف رفته بود و دختردایی اش را که در ارتش خدمت می کرد معرفی کرد. فوراً دختردایی اش را گرفتند و آن دختر هم چون تشکیلات و سازمان ندیده بود، سریع آن سروان کارشناس ارشد نظامی را لو داد.
بعد از مدتی در روزنامه ها اعلام شد که آن سروان اعدام شد.
دختردایی دکتر صادقی را به هجده سال محکوم کردند. دکتر صادقی اول به اعدام محکوم شد، ولی بعد با یک درجه تخفیف حبس ابد گرفت.
کنار سلول ما سلولی بود که دایی، خواهر و برادر وحید افراخته را دستگیر کرده بودند و برای آنکه اعتماد وحید را به خودشان جلب کنند، برای اینها خیلی آسایش فراهم کرده بودند. مثلا از ساعت 8 تا 11 شب اینها را می بردند اتاق بازجوها و آنجا تلویزیون تماشا می کردند. وحید هم مکرر در بازجوییها، این را به رخ ما می کشید و همیشه به من می گفت : تو دست بردار. مسائل خودت را بگو و حرف بزن و مثل من
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 80 زندگی کن. ببین من لباسم خوب است. ببین من خواهر و برادرم را می آوردند اینجا و مثل خانواده خودشان پذیرایی می کنند. اما سرانجام وحید هم علیرغم خوش رقصی که برای ساواکی ها کرد، اعدام شد.
حسن ابراری هم حدود هفت، هشت ماهی زندان بود و با پافشاری منوچهری شکنجه گر اعدام شد. من هم به حبس ابد محکوم شدم و آقای لاهوتی شش سال محکومیت گرفت.
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 81