ناامنی و هرج و مرج با شدت ادامه داشت و دو نفر از ژاندارمها که منزل را محرمانه زیر نظر داشتند اسدالله خان و عزت الله خان پسر محمد حسینخان بودند که در عمارت او ما را معمم کرده بودند یک روز به اتفاق مرحوم هندی و شوهر همشیره مان آقای نجفی برای تفریح به کوه حسن فلک و قلعۀ حسن فلک که اقامتگاه دزدها بود با همین عزت الله خان و اسدالله خان و جمعی دیگر رفتیم گردش، برای چیدن ریواس و جوقاسم یکی از تفنگچی های ما به نام میرزا آقا، (شوهر دایۀ امام) مسلح به قلعه وارد شد. دزدها او را احاطه کردند. او می گوید که فلان و فلان به قلعه می آیند. دزدها لباس دزدی و شلوار و کلاه و غیره را عوض می کنند و برای پذیرایی آماده شدند ما هم رفتیم اگر بخواهم
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 128 تمامش را بنویسم خیلی مفصل است ولی چون خالی از تفریح و سیاست نیست مصدع می شوم. به رئیس دزدها که اسمش دودعلی (داود علی) بود گفتیم بیا با ما برویم گفت (نترم بیام کو) یعنی من نمی توانم کوه بیایم ما رفتیم. نمی دانم چند شب کوه بودیم. در مراجعت، تعدادی گوسفند به من، به عنوان تحفه ای مرسوم محل دادند من رد کردم اما آقای نجفی قبول کرد که گوسفندها را تحفه ای بردارد. پرسیدیم مندال (بچه های گوسفندها یعنی بزغاله و بره ها) چه شدند؟ گفتند: مندال را دزدها برده اند. باز مختصر می کنم یک نفر غریبه با ما آمد در بین راه به کوه و پشت کوه (پشت کوه بوجه) برای نهار رفتیم. آن غریبه هم بود بعد که خمین آمد آن شخص ناشناس به ژاندارمری اطلاع می دهد که این گوسفندها را حسن فلک از من دزدیده و به حضرت حجت الاسلام تحفه ای داده است. گوسفندها را در مقابل دو سه گوسفند که به آقا دادند استرداد نمودند آیا خودشان بردند یا به صاحب دادند نمی دانم. من به رئیس ژاندارمری گفتم این دود علی (داود علی) برای راهداری و جلوگیری از دزدها خوب است. قبول کرد و رئیس دزدها شد دزد بگیر و مامور دولتی، تا دزدی به قافله ای زد. این دزدی بدون اطلاع داود علی شده بود. به خمین شکایت کردند. رئیس ژاندارمری خمین که از خوانین گلپایگان بود به تعقیب دزدها رفتند و داود علی را که بما گفت نمی توانم کوه بروم دنبال دزدها بردند. او به قافله می گوید کجا شماها را لخت کردند به داود علی نشان می دهند. قدری راه می رود و به قافله می گوید شما هم که به قدر دزدها بوده اید چرا زد و خورد نکردید. جمعیت شما کمتر از دزدها نبوده رئیس ژاندارمری خمین می پرسد از کجا می گویی که اینها تعدادشان کمتر نبوده. می گوید از محل پاهای قاطرها و الاغها و مدتی طول کشیده تا دزدها اینها را لخت کرده اند و اقامه دلیل می کند بعد رد پای دزدها و حیوانات را می گیرد تا بپای کوهی می رسد که سنگ علامت پا را نشان نمی دهد می ایستد و فکر می کند. می گوید دزد بزرگ قد بلندی نداشت. می گویند چرا. می پرسد تفنگ یازده تیر به دوشش نبود؟ می گویند چرا. می گوید این فلان شخص است و به فرنق رفته (ممکن است من اسم ده را اشتباه کنم) و در خانۀ فلان شخص او را نگاه نداشته و رفته است به ده نو خانه فلانی. ژاندارمها می روند به ده اول صاحبخانه تصدیق می کند و به ده دوم می روند و او را دستگیر می نمایند.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 129 این پیش آمدها برای من و مرحوم هندی مکرر واقع می شد.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 130