مجله نوجوان 12 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 12 صفحه 19

لحظه به پیرزن که آن موقع دختربچه 5، 6 سالهای بود، نگاه کرده بود و پیرزن تا صبح به هر طرفی که نگاه کرد، چشمهای گربه ماده را میدید. فردا جمعه بود. این را پیرزن میدانست. صبح زود بلند شد، دمپایی صورتی را توی کیفش جا داد و راه افتاد. تا آسایشگاه راه زیادی بود. پول دمپاییها هم برای پیرزن زیاد بود. پیرزن هیچ وقت به پدرش نزدیک نبود. میترسید پدر او را بیرون کند. مثل گربهها و از دیروز تا حالا یک شباهت عمیق بین خودش و پدرش پیدا کرده بود، چیزی که همیشه ازش فرار میکرد. پیرزن به آسایشگاه رسید. جمعه هم روز ملاقات بود. خداخدا میکرد، کسی به دیدن سارا نیامده باشد. از پشت در اتاق سرک کشید، کسی نبود، کسی هم حواسش به پیرزن نبود. سارا خواب بود. دستش ورم کرده بود و سرخ بود. تلویزیون مسابقه پخش میکرد. پیرزن بالای سر سارا رفت. سارا پتو را محکم دور خود پیچیده بود. پیرزن ترسید، سارا متوجه دمپاییها نشود، برای همین آنها را توی دستهای سارا کرد و رفت. هنوز از در بیرون نرفته بود که صدای عجیبی متوقفش کرد. برگشت، سارا را دید که روی تخت نشسته، بلندبلند میخندد و با دستهایش که دمپایی پوشیدهاند، کف میزند. چشمهایش پف کرده بودند. معلوم بود از خواب پریده. صدای کف دمپاییها، بخش را برداشته بود. پیرزن آرام شد و با خوشحالی از آسایشگاه بیرون رفت. او نمیدانست سارا فقط از صدای کف تماشاچیها بیدار شده بود و آن لحظه داشت همراه آنها برای برنده مسابقه تلویزیونی دست میزد.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 12صفحه 19