مجله نوجوان 27 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 27 صفحه 4

داستان غلامرضای کوچک حمید قاسم زادگان با زحمت زیاد در کمد را باز کرد و لای دفترچه ها و کاغذهای رنگارنگ و کهنه باباش پیداش کرد. روی در کمد پوستر همیشگی هنوز بود. صورتش را برگرداند تا چشمش به صورت مهربان پوستر نیفتد. وقتی اسم کوچک خود را یعنی «غلامرضا» را در شناسنامه اش دید یقین پیدا کرد که اسم واقعی اش همین است و باید با این اسم و فامیل بسازد. با دلخوری شناسنامه اش را داخل کمد انداخت و در آن را محکم بست ، بعد به پشت روی فرش دراز کشید و خیره شد به قاب عکس بزرگ روی دیوار ، قاب عکس مربوط به همین دو سال قبل می شد البته با این تفاوت که اون موقع بابابزرگ خدا بیامرز زنده بود. همه آنها در کنار پارچه نقاشی شده از گنبد امام رضا ایستاده بودند. اول از همه بابابزرگ بعد در کنارش بابا و بعد او و مادر و بقیه برادر و خواهرانش استاده بودند. بابابزرگ لاغر بود ، باباش هم هیکلش و او هم به قول بچه ها باریکتر از نی قلیان در کنارشان قد علم کرده بود. چشمهایش کم کم سنگین می شد ، سرش را از روی قاب برگرداند ، اما ناگهان مثل ترقه از جایش بلند شد و گوش سمت راستش را گرفت. خواب از سرش پرید ، بلند شد و کنار آیینه آمد و گوش هایش را در آیینه نگاه کرد. گوش راستش هنوز قرمز بود. باخودش فکر کرد : - خدا کنه نشکسته باشه وگرنه نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 27صفحه 4