مجله نوجوان 27 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 27 صفحه 24

قصه های کهن شهاب شفیعی مقدم حمله افراسیاب به سیاوشگرد قسمت پنجم مروری بر گذشته : سیاوش ، پسر کیکاووس ، شاه ایران ، در جنگ با تورانیان با افراسیاب ، پادشاه توران صلح می کند و به توران پناه می برد. در آنجا با دختر افراسیاب فرنگیس ، ازدواج می کند. سیاوش در این دوران بسیار مورد توجه شاه قرار می گیرد و نزد شاه و مردم توران جوانی محبوب می شود. در این میان گرسیوز برادر افراسیاب که موقعیت خودش را در خطر می دید ، از توجه شاه توران به سیاوش بیمناک می شود و به سیاوش حسادت می کند. او تصمیم می گیرد هرجور که هست سیاوش را از چشم افراسیاب بیاندازد و او را نزد شاه خوار و ذلیل کند. روزی از روزها ، گرسیوز به نزد افراسیاب می رود ، به دروغ به افراسیاب می گوید که سیاوش پنهانی با پدرش کاووس شاه ارتباط دارد و می خواهد لشکری فراهم سازد تا افراسیاب و تورانیان را از بین ببرد. افراسیاب نیز سخنان گرسیوز را باور کرده و از او می خواهد به شهر سیاوش برود و سیاوش را با خودش به پایتخت بیاورد تا تکلیفش را مشخص کند. گرسیوز نیز به نزد سیاوش رفت و پیغام شاه را به او داد. سیاوش هم از دعوت استقبال کرد و آماده شد تا با گرسیوز به نزد افراسیاب برود. اما گرسیوز شروع به گریه و زاری کرد و سعی کرد با حیله ای سیاوش را از رفتن به نزد شاه منصرف کند تا شاه بیشتر به سیاوش بدگمان شود. سیاوش که از نقشه شوم گرسیوز حیله گر خبر نداشت وقتی گریه و زاری و بی تابی او را می بیند نگران می شود و به او می گوید که حاضر است هرگونه کمکی که بتواند به او بکند و اینک ادامه ماجرا... گرسیوز که دید حیله اش در دل سیاوش اثر کرده است ، از مهربانی و ترحم سیاوش سوءاستفاده کرد و به او گفت : تو تا آمدستی بدین بوم و بر کسی را نیامد ز تو بد بسر همه مردمی جستی و راستی جهانی به دانش بیا راستی تو در تمام لحظاتی که در توران زندگی کردی ، انسان نیک و مردم داری بودی و به کسی بدی نکردی ولی هم اکنون افراسیاب با شیطانی هم پیمان و نسبت به تو بدگمان شده است. دلی دارد از تو پر از درد و کین ندانم چه خواهد جهان آفرین تو دانی که من دوستدار توام به هر نیک و بد ویژه یار توام من نمی دانم او با تو چکار دارد. ولی نمی دانم که او از تو کینه بدل گرفته است و اگر بنزدش بروی تو را خواهد کشت. سیاوش بدو گفت : مندیش از این که یارست با من جهان آفرین هرآنجا که روشن شود راستی فروغ دروغ آورد کاستی سیاوش گفت : فکر بد نکن که خداوند یکتا یار من است. اگر شاه نسبت به من بدگمان بود ،کشور و تاج و تخت و سپاه به من نمی داد. چراغی که با دروغ روشن شود هرگز پایدار نخواهد ماند و راستی و درستی ، شعله های دروغ را خاموش خواهد کرد. بدو گفت گرسیوز ای مهربان تو او را بدانسان که دیدی مدان تو را هم زِ اغریرث هوشمند فزون نیست خویشی و پیوند و بند میانش به خنجر به دو نیم کرد دل نامداران پر از بیم کرد گرسیوز چهره ای جدی به خودش گرفت و به سیاوش گفت : تو از اغریرث که برادر افراسیاب بود به او نزدیکتر نیستی. افراسیاب وقتی به او بدگمان شد با شمشیر بدنش را از وسط به دو نیم کرد و او را کشت. سیاوش آهی کشید و با دلی پر از درد و چهره ای رنگ پریده به گرسیوز گفت : اگر چه بد آید همی برسرم من از رای و فرمان او نگذرم بیایم کنون با تو من ، بی سپاه ببینم که از چیست آزار شاه گرسیوز که دید سیاوش به هیچ قیمتی حاضر نمی شود که از فرمان شاه سرپیچی کند. با نگرانی به سیاوش گفت : ای بزرگوار! رفتن به نزد افراسیاب ، صلاح تو نیست. درست نیست که با دست خودت ، خودت را در آتش بیاندازی. من به تو پیشنهاد می کنم نامه ای به افراسیاب بنویسی و عذر و بهانه ای بیاوری تا به نزد او نروی. نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 27صفحه 24