مجله نوجوان 27 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 27 صفحه 25

سیاوش که چاره ای نداشت ، حرف گرسیوز گوش داد و نامه ای به شاه نوشت. با نام خدا نامه را شروع کرد و برای افراسیاب نوشت که چون فرنگیس مریض است مجبور است در سیاوشگرد بماند و نمی تواند به دیدار شاه برود. گرسیوز نامه را گرفت و خوشحال از اینکه توانسته بود سیاوش را فریب دهد و او را از آمدن به نزد شاه منصرف کند ، به طرف پایتخت به اره افتاد. وقیت به بارگاه افراسیاب رسید ، شاه از او علت نیامدن سیاوش را پرسید. گرسیوز هم که اوضاع را مناسب دید ، خودش را وحشت زده و آشفته نشان داد و نامه سیاوش را به شاه تقدیم کرد. سپس رو به افراسیاب کرد و به دروغ به او گفت : سیاوش به پیشباز من نیامده و حتی به من نگاه هم نکرد. او با سپاهی از روم و چین و ایران قصد حمله به توران را دارد و اگر دیر بجنبی ، او ، تو و کشورت را با خاک یکسان خواهد کرد. چو بشنید افراسیاب این سخن برو تازه شد روزگار کُهن دلش گشت پر آتش و سَر ز باد به گرسیوز از خشم پاسخ نداد بفرمود تا بر کشیدند نای همان سنج و شیپور و هندی درای پر از خشم و کینه سپه را بخواند بیانداخت آن نامه را و نخواند وقتی که افراسیاب ، حرفهای گرسیوز را در مورد سیاوش شنید بسیار خشمگین شد و آتش کینه ای که از قدیم به ایرانیان داشت در دلش شعله ور شد و بدون هیچ فکری فرمان داد سپاهی آماده سازند تا به سیاوش حمله کند. از آن طرف سیاوش که از حرفهای گرسیوز هراسان شده بود ، شب و روز نداشت و هر شب خوابهای وحشتناک می دید. وقتی که خبر حمله افراسیاب به سیاوشگرد به گوش سیاوش رسید ، سیاوش آشفته تر شد و به سراغ همسرش ، فرنگیس رفت و به او گفت : مرا زندگانی سرآمد همی غم روز تلخ اندر آمد همی چنین است کردار چرخ بلند گهی شاد دارد گهی مستمند گر ایوان من سر به کیوان کشید همان زهر مرگم بیاید چشید اگر سال گردد هزار و دویست به جز خاک تیره مرا جای نیست ترا پنج ماهست از آبستنی از این نامور بچه رستنی سرافراز کیخسروش نام کُن به غم خوردن او را دل آرام کن از این پس به فرمان افراسیاب مرا بخت خرم در آید به خواب ببرند بر بی گنه این سرم بخون جگر برنهند افسرم نه تابوت یابم نه گور و کفن نه بر من بگیرد کسی ز انجمن زندگی من به پایان رسیده است. اگر هزار و دویست سال هم عمر می کردم باز هم جایگاه من جایی جز خاک نبود ، تو از من یک کودک 5 ماهه در شکم داری ، از آن مراقبت کن و وقتی به دنیا آمد نام او را کیخسرو بگذار ، که او پادشاهی نام آور خواهد شد. با این وضعیت که پیش آمده دیگر من روز خوشی نخواهم داشت و افراسیاب ، سرِ بی گناه مرا خواهد برید و مرا غرقه به خون خواهد کرد. فرنگیس وقتی که سخنان سیاوش را شنید شروع به گریه و زاری کرد و به او گفت : هرچه زودتر از سیاوشگرد خارج شود و به سوی ایران و به نزد پدرش ، کاووس شاه برود. سیاوش نیز که چاره ای جز این نداشت با فرنگیس خداحافظی کرد و با سپاهش از سیاوشگرد خارج شد. آیا سیاوش می تواند خودش را نجات دهد؟ آیا او می تواند قبل از رسیدن سپاه افراسیاب به سیاوشگرد ، خودش را به ایران برساند؟ ادامه ماجرا را هفته آینده برایتان می گویم. ادامه دارد... نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 27صفحه 25