زمین خدا از حجّت خالی نمیماند
تب دستور داشت که تو را در خیمه نگاه دارد. مأمور بود تا دست و پای تو را به زمین ببندد و اگر
بیماری اینگونه تو را در آغوش نگرفته بود دلت به میدان میگریخت و مقدّر نبود که کسی از قتلگاه زنده
برگردد و تقدیر تو را زنده میخواست تا فرداهای عاشورا را زنده کنی.
تقدیر تو را برای مبادا میخواست و مبادا روزی که زمین خدا از حجّت خالی بماند.
هر تیغ که بر پیکر اکبر مینشست، جگرت که پاره پاره میشد و تقدیر جگرت را چونان عمویت
پاره پاره می خواست.
عباس در پی آب نرفته بود. عبّاس با مشک خالی
به دنبال خواست خدا میگشت و از خیمهگاه
تا فرات دنبال تقدیر باستانی دیده و دستش
بود. تقدیر، دست عباس بود که
سرنوشت تمام عاشقان جهان
را مقدّر میکرد.
خدا میخواست پدرت را
شهید ببیند و زادۀ موعودت
را منتقم خون ثارالله
میخواست. خداوند تو
را امام فرداهای عاشورا
خواسته بود و تو که
زینت عبادت کنندگان
حضرت حق بودی خوب
میدانستی که حکمت او بر
تمامی ارادههای خیر و شر چیره
است.
خنجر گلوی حسین را بوسه زد. زمین رفت
که از حرکت باز بایستد. زمین با تمام هیبتش
میلرزید. نمیدانست جهان پس از حسین چگونه خواهد بود.
آفتاب نمیدانست بتابد یا نه. کهکشانها مسیر حرکت خود را گم
کرده بودند که چراغ امامت تو تکلیف جهان هستی را روشن کرد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 156صفحه 3