مجله نوجوان 156 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 156 صفحه 12

حامد قاموس مقدم پرستار گلها پروانه، آرام درِ خانه را بست. در آهنی هم تمام تلاش خود را کرد تا صدای اضافه ایجاد نکند. مرتضی شب قبل آنقدر سرفه کرده بود که از ته حلقش خون می­آمد. حالا او توانسته بود با کمک داروهای زیاد به خواب برود. چند روز بود که پروانه برای پیدا کردن داروهای مرتضی از صبح به تهران می­رفت و دم غروب به خانه باز می­گشت. راننده صدا زد: اکباتان جا نمونی! پروانه از خواب پرید. او هم شب قبل نخوابیده بود. به خاطر همین به محض اینکه اتوبوس راه افتاد پلکهایش سنگین شد و به خواب رفت. اتوبوس به میدان آزادی نزدیک شد. پروانه به یاد سال پنجاه و هفت افتاد؛ روزی که قرار بود امام بیاید. سیل جمعیت منتظر بودند تا هواپیمای امام به زمین بنشیند. انتظامات دست به دست هم داده بودند تا نظم مسیر حفظ شود. پروانه آن شب تا صبح بیدار بود. با هم دانشگاهی­هایشان قرار گذاشته بود مسیر حرکت امام را با گل تزیین کنند. صبح با هجوم جمعیت، همۀ گلها زیر پا له شدند. پروانه خیلی از این مسئله ناراحت و غمگین بود. احساس می­کرد هیچکس برای کاری که او کرده است. ارزشی قائل نبوده است. شاخه گلی را دید که زیر پا له شده بود. خم شد تا آن را از زیر پا بردارد. ماشینی که حضرت مام بر آن سوار بود از دور نزدیک شد و جمعیت ناگهان جابجا شدند. دست پروانه به گل نرسید. کسی با عجله از کنار پرانه رد شد و به او تنه زد. پروانه تکان شدیدی خورد و پایش لای نرده­های جوی آب گیر کرد. موجی در جمعیت افتاد و همه جابجا شدند. در این میان لحظه­ای نگاهش در نگاه امام گره خورد و لبخند او را حس کرد. نزدیک بود پروانه زیر دست و پای جمعیت له شود. شخصی دست او را کشید و او را از آنجا نجات داد. آن شخص مرتضی بود. پروانه با دیدن مرتضی حس کرد که سالهاست او را می­شناسد. سفرۀ دلش را در برابر مرتضی پهن کرد و غصّه­هایش را به مرتضی گفت. پروانه به مرتضی گفت که عاشق است. گفت که

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 156صفحه 12