مجله نوجوان 156 صفحه 29
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 156 صفحه 29

از چشمهای مهربان تیر خورده­ات ؟ از چه بگویم! از چه؟ صدا در گلویش می­شکند. دمی سکوت می­کند. صدای گریۀ مردم، بقیع را لبالب می­سازد. - ای مردم، ساقی عزیز من قصد میدان داشت. در غربت عاشورا، در تنهایی حسین. شنیده­ام با تمام ادب آمد مقابل حسین. سرو نظر آرای او، نگاه مولا و سیدش را پر کرد. گریه، حسین را امان نداد. در لرزش صدای گریه­آلود می­گفت: یا اخی انت صاحب لوائی و اذا مضیت تفرق عسگری و عباس سر فرو افکند. با پیشانی عرق گرفته از شرم. با شانه­های لرزان از گریه­ای که در همراهی با برادر داشت. نزدیک شد دست حسین را به التماس فشرد که دلتنگم دلتنگ. خسته و ملولم از این زیستن. می­خواهم با این انبوه دو رنگ بجنگم. در مقابل تمنای عباس، حسین را تاب نبود. صدای گریۀ کودکان حرم برخاسته بود. عطش بود و التهاب، بی­آبی و بی­تابی و امام، قامت بلند عباس را مرور کرد و نگاهی را به بازوان رشید برادر دوخت. - می روی عزیزم برو، اما اندک آبی برای کودکان تشنه بیاور. عباسم در مقابل خواهش برادر، در خود شکست. حسین از او بخواهد و او همه تسلیم نباشد؟ حسین بخواهد و او همۀ خویش را به پای خواستۀ مولایش نریزد. عباس بود و میدان، مشکی که اینک تبسم حسین را سیرابی آن می­شکفت، مشکی که به حرم توان می­بخشید. مشکی گواه ارادت او به کسی که تمام ایمانش بود. مشکی آیینۀ عشق­ورزی ساقی به امام کربلا. عباس من به میدان رفت. تشنه بود و تشنه. تشنه­تر از مشک. تشنه به اندازۀ تشنگی همۀ بچه­ها. به تشنگی نخلها در زیارت قامتش، به تشنگی علقمه در بوسیدن پایش. عباس من تشنه بود. به علقمه رسید. خنکای آب تا ژرفای جگر آتش گرفته­اش دوید. کف در آب زد. تشنه بود تشنه. در آب حسین را دید، کودکان تشنه را تماشا کرد. خیمه با همۀ عطش از متن آب چهره نمود و عباس من موج تمنا را در خویش شکست، موجی پر آشوب­تر و برخاسته­تر از فرات در جانش بود، آب را به به آب سپرد. مشک را پر کرد. بر دوش راست افکند. و پای در رکاب به سمت خیمه­های تشنه شتاب گرفت. سایه­های سیاه از متن نخلستان می­خزیدند و پیش می­آمدند. می­جنگید و رجز می­خواند: «از مرگ هراسم نیست آنگاه که برایم آغوش می­گشاید. تا آنگاه که در صفوف جنگاوران فرو روم. جان من، سپر بلای حسین است. جان حسین، جان پیامبر است و من پاسدار جان جان جهانم. من عباسم که با مشک می­آیم و در هنگامه نبرد از رویارویی

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 156صفحه 29