مجله نوجوان 156 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 156 صفحه 14

را قدری جمع کرد تا به دیوارها نمالد. از راه پله­ها بالا رفت و از راهروی تنگ دیگری گذشت. از راهرو به طبقۀ دوم یک پاساژ رسید. سه جوان در راهروی پاساژ ایستاده بودند و تخمه می­شکستند. آنها پوست تخمه­ها را از همان طبقۀ دوم به پایین فوت می­کردند. بعد سرشان را می­دزدیدند و ریز ریز می­خندیدند. پروانه چاره­ای نداشت جز اینکه از میان آنها رد شود. سه جوان به پروانه نگاه کردند. بعد یکی از آنها پرسید: دوا می­خوای؟ پروانه نگاهی به جوانها کرد. با خودش فکر کرد: اگر حسینم زنده مونده بود الان هم سنّ وسال اینا بود. پسرها با تعجب به هم نگاه کردند و یکی از آنها دوباره پرسید : با کی کار داری خانوم؟ پروانه به خود آمد و گفت: دنبال آقا تیمور می­گردم.... و از درون کیفش نسخه­ای کهنه را بیرون آورد. همان شخص جلو آمد و نسخه را از پروانه گرفت و گفت: کی گفته بیای اینجا؟ وقتی نسخه را خواند، ادامه داد: آهان! یادم اومد! از اینها فقط سه تا مونده ولی ... پروانه در حرفش دوید و گفت: پولش مهم نیست، هر چه قدر بشه.... مرد حرف پروانه را قطع کرد وگفت : پول و که می­گیریم! اون هیچ! ولی دو سه روز از تاریخش گذشته! اما همین اول بگیم که مدیون نشیم! پروانه با خود فکری کرد و گفت: اشکالی نداره! اول به دکترش نشون می­دم! حالا شما آمپول رو بیار پسر جوان پوزخندی زد و گفت: دِ نشد، مثل اینکه تو باغ نیستی! اول شما پول و می­دی بعد می­ری توی پاساژ، بعد ما دوارو میاریم! سلسله مراتب داره الکی که نیست! پروانه که چاره­ای جز خریدن دارو نداشت کیفش را باز کرد و خواست که به تیمور پول بدهد ولی ناگهان خشکش زد. احساس کرد. یک سطل آب یخ روی سرش ریخته­اند. مطمئن بود که پولها را از خانه برداشته است. در طول راه هم چند بار آنها را چک کرده بود ولی هر چه­قدر کیفش را زیرو رو کرد پول را پیدا نکرد. تیمور که متوجه جستجوی بیش از حدّ پروانه شد گفت: پس چی شد آبجی! پروانه با غصه سرش را بلند کرد و گفت: پولام! تیمور رو ترش کرد و گفت: ببین خانوم جون! نه گوشواره قبول می­کنیم، نه النگو، نه کارت ملی، نه.... صدای دریل کاری کارگران نماساز از بیرون بلند شد، در پاساژ پیچید، از روی صدای تیمور رد شد، در مغز پروانه فرو رفت. صدا، تیمور را هم وادار به سکوت کرد. وقتی صدا قطع شد یکی از همراهان تیمور گفت: ما اگه نخوایم میراث فرهنگیمون رو بازسازی کنیم کیو باید ببینیم؟ تیمور نسخه را به دست پروانه داد و گفت: نُچ! امروز کاسب نیستیم! پروانه غمگین و سنگین از بار غم، خسته و شکسته به سمت خانه برگشت. به خانه می­رفت تا آرام بگیرد. او می­دانست که مرهم دردهایش در خانه است. باز هم مرتضی مثل همیشه او را دلداری می­داد و امیدوار می­کرد. باز هم از لابه­لای خس­خس سینه­اش و سرفه­های مداومش کلامی گرم شنیده می­شد که زخمهای دل پروانه را درمان می­کرد و انرژی از دست رفته­اش را به این پرستار خسته باز می­گرداند.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 156صفحه 14