مجله نوجوان 210 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 210 صفحه 30

حامد قاموس مقدم لکه‏ها پیرمرد چشمانش را گشود. پشت پنجره دانه‏های ریز برف رقص­کنان خود را به دست نرم باد سپرده بودند و گردش‏کنان پایین می‏ریختند. دوست داشت آنقدر خسته باشد تا همچنان زیر لحاف گرمش بخوابد ولی شوقی کودکانه در رگهایش جریان داشت که خواب را از چشمش ربوده بود. پیرمرد لحاف مخمل قرمز را از رویش کنار زد و لبۀ تخت نشست. پاهایش بی‏اختیار به دنبال دمپاییهای روفرشی‏اش می‏گشت. دمپاییها انگار همانجایی که باید باشند، بودند و پاهای پیرمرد به راحتی در آنها جای گرفت. از جا برخاست، کش و قوسی به بدنش داد و کنار پنجره رفت. از آن بالا، از طبقۀ دوم می‏توانست همۀ کوچه را ببیند. تا آنجا که چشم کار می‏کرد، برف نشسته بود. انگار تمام شب پیش بدون استراحت باریده بود. هیاهوی شیرین بچه‏ها توجهش را جلب کرد. به سمت دیگر خیابان نگاه کرد. بچه‏ها شادمان با لباسها و کلاههای رنگارنگشان مشغول برف بازی بودند. آنها مانند لکه‏های رنگی بر روی تخته شاسی رنگ روغن به نظر می‏آمدند. در هم می‏لولیدند و گلوله‏های برف را به سر و صورت هم پرتاب می‏کردند. به صورت بچه‏ها دقیق شد. نوک دماغها و گونه‏هایشان که بیرون از شال گردن مانده بود، از سرما سرخ شده بود ولی در این میان نکتۀ جالبی هم به نظر می‏رسید و آن هم قطرات عرقی بود که روی پیشانی آنها نشسته بود. قطرات عرق به خاطر تحرک بیش از اندازۀ بچه‏ها بود. از کلاه برخی از آنها بخار بلند می‏شد

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 210صفحه 30